سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

تپه ماهور زيبا

1397/2/10 21:32
نویسنده : مامانی
492 بازدید
اشتراک گذاری
روزهاي قشنگ ارديبهشت اومد.
تا الان كه هوا ابري و باروني بود و از پشت پنجره طبقه ٦ شاه بلوط به تپه ها و گندمزارها نگاه ميكنيم. تلاش من براي ابله مرغان گرفتن بچه ها ادامه داره. ١٠ روز قبل رفتيم خونه يه بچه ابله مرغوني تو مرحله حاد ولي هنوز خبري از تب و دونه ها نيست. عجيبه شايد قبلا مبتلا شدن و من نفهميدم.
مهسا جون تو دو و نيم سالگي از پوشك گرفته شد. با سه روز تعطيل تو خونه موندن من و گفتن اين جمله كه " پول ندارم پوشك بخرم" دختر اقتصاددان من ناگهان ديگه پوشك نپوشيد.


دوباره رفتيم تپه ماهور. با پرستار قبلي بچه ها خاله زهره كه خيلي دوسش دارن. يه پيراهن هم برا مهسا دوخته بود. اين بار هوا خوب بود. تو راه مهسا رو سرپا گرفتم تا خودشو خالي كنه. از جاده اق قلا به گنبد خيلي نزديك تر بود. هوا عالي و البته جمعه و شلوغي. روي يكي از تپه ها نشستيم و ناهار خورديم. بعد عكس گرفتيم و بچه ها سنگ مينداختن تو دره و بادبادك هوا كرديم. ١١ و نيم بعد ويزيت رفتيم و ٦ و نيم عصر خونه بوديم. البته به هواي دشت شقايق رفتيم كه شقايقي دركار نبود. ولي خيلي خوش گذشت.








پارسا جون تو كلاس كنفرانس ميده و سخنراني ميكنه. تا حالا درباره جانوران. يه روز مطالعه كرد و اسباب بازي و سي دي درباره دايناسورها برد. ميگه" عرض كردم كه...." يا " ايا ميدونستيد قورباغه ها انواع و اقسام دارند..."
و البته وقتي به معلمش زنگ ميزنم چند روزي اوضاع خوبه ولي باز نق نق شروع ميشه كه بچه ها منو اذيت ميكنن و مدرسه نميرم. منم دو تا مدرسه ديگه رفتم و صحبت كردم. يكي تقريبا شلوغ و يكي زيادي خلوت. حالا كه تصميم دارم يك به سه جهش بزنه نميدونم تكليف تغيير مدرسه اش چي ميشه
اردوي جنگلي امسالشون






دو عصر باروني و ابري رفتيم هزارپيچ سرد. نشستيم تخمه شكونديم و چاي سرد خورديم. پارسا هم حسابي با گربه ها مشغول بود و بيشتر پاي سيب ها رو نوش جان كردن. مهسا هم اول ميترسيد و بعد نزديك تر رفت
مهسا پستونكي من مدام حرف ميزنه. با زبون بفهمي نفهمي خودش. دندوناشو مسواك ميزنه. سر خودشو تو حموم ميشوره و نقاشي ها رو رنگ ميزنه. داره اماده ميشه براي مهدكودك. تا اول مهر خدا چي بخواد.
يه روز جمعه هم رفتيم قرق خونه پرستار فعلي شون. دستاورد مهم اين بود كه پارسا تونست دوچرخه بدون يدك برونه. يعني كلي كنارش واستادم و نگهش داشتم و تشويق و اخم كردم تا ياد گرفت. اخر هم با اين جمله كه اگه ده تا پا بزني جايزه ميدم. پسر تراكتور هم روند و كلي ورجه وورجه كرد. مهسا هم با دختر ١٠ ساله همسايه توپ بازي ميكرد و دعوتش ميكرد بياد خونه مون.






✍️ تایید و انتشار مطلب
پسندها (2)

نظرات (0)