سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

انتالیا

1397/4/13 15:46
نویسنده : مامانی
478 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اینجا انتالیا، خرداد ماه ۹۷

بالاخره با پرواز افتضاح سان اکسپرس از فرودگاه درهم برهم امام رفتیم انتالیا.پدرم ما رو برد تهران . با خواهرم و شوهر و بچه هاش رفتیم . با دو تا چمدون لباس . پرواز بدموقع شبانه باعث بدخواب شدن بچه ها شد. خوشبختانه با ترفند ولو شدن و چرت زدن درست در مبلمان در ورودی هتل تونستیم زودتر از موعد اتاق بگیریم. هتل دلفین بی گراند یکی از هتل های سری دلفین خیلی بزرگ و مجلل و یوال بود. البته اتاقهای ما نسبتا کوچیک بود که با اینه کاری تمام دیوارها بزرگتر جلوه میکرد. با یه گاوصندوق و تی وی و یخچالی که مرتب با بیسکوییت و بادام و چیپس و نوشیدنی پر میشد. همون اول تخت دونفره و ها دادیم چسبوندیم به تک نفره تا فقط من لبه تخت باشم. تو یک هفته ای که بودیم واقعا نتونستیم همه جای هتل رو ببینیم. پارک و سرسره ابی رو همون اول کشف کردیم. مهسا که از فواره های اب و سرریز شدن سطل های بزرگ بالای سرسره ها میترسید. پارسا هم یه همسن و سال ایرانی پیدا مرده بود اغلب تو استخر مرکزی با اون بود. یکی دوبار هم اومد با من تو سرسره بزرگسالان که خوشش هم اومد. یعنی قد ۴-۵ طبقه میرفتیم بالا و بعد سرسره. اغلب طلوع دخترخاله بچه ها هم با ما میومد عصرها میرفتیم پارک بازی که کلی رالی و وسایل بازی برقی داشت دل سیر سوار شدن. البته ما هم کشتی و چرخ و فلک میرفتیم. همه جا پر از نوشیدنی و خوراکی بود. به غیر از تایم ناهار و شام و صبحانه جاهای مختلف اسنک و پیتزا و ساندویچ و نوشیدنی در دسترس بود. و البته بستنی اسکوپی قیفی که مهسا یه دل سیر خورد. دور استخرها هم پر از وسایل پلاستیکی بازی بی صاحاب بود که مهسا هربار یه غنیمت رو با خودش اینور و اونور میبرد. یه بار فقط رفتیم ساحل چون هم مهسا از موج میترسید و هم سنگریزه بود به حای شن. هم کثیف کاری داشت و هم اینکه تمام محوطه داخل و خارج پر از استخر بود. دیگه نیازی به خود مدیترانه نبود. پارک معمولی و خانم هایی که از بچه ها مراقبت میکردن یه روز اونا رو به شکل دزدان دریایی دراوردن. فسقلی وروجک ما یعنی صبا هم کلی توجه همه رو جلب میکرد. اغلب مسافرها روس و اروپا بودن. همه خالکوبی از ورای بیکینی مشخص بود. غذا هم همه چی فراوون بود دیگه نگم از انواع همه چی که روزای اخر به سالاد پناه بردم. البته قسمت غذاهای خاص رو که مثلا ته چین و مرغابی و اینا بود دیر کشف کردم. پارسا که با ذوق دور میزد ته اش سوسیس و ناگت میگرفت و گاهی ماکارونی. شب ها برنامه های متنوع داشتن مثلا اتیش بازی که مهسا از تو اتاق هم میترسید و نمایش اکروبات کودکان که مهسا از صدای اهنگش میترسید  و البته دیسکو که ما نمیرفتیم. اون وسط بچه ها علاقمند به کارتون ها شده بودن و دوس داشتن اتاق بمونن. دو تا دو ساعت رفتیم بازار و همش تو مغازه ال سیویواکی بودم. یارو ترکه میخواست صد لیر بالا بکشه اونقد واستادم و بحث کردم اخرش ازش گرفتم ولی اتوبوس تور رفت و مجبور شدیم با ۸۰ لیر تاکسی بگیریم و برگردیم. گرچه ادامه دادن با تور و این چهار فسقلی غرغرو هم ممکن نبود. بازار کم رفتیم واقعا. الان دوران انفجار قیمت دلار از سه و پونصد تا ده تومن هست از شانس ما. بازم خوب شد قبل از لغو ارز مسافرتی رفتیم. خلاصه یه روز هم تو اکواریوم گذشت. نمایش سه بعدی و اتاق برفی که باز مهسا میترسید و دستکش میخواست و در اخر خود اکواریوم که بد نبود. و اما بشقاب و لیوان شکوندن مهسا  و در اب افتادن و خراب شدن ایفون من در روز دوم رو تعریف نمیکنم. یکی دوبار هم بدجور دعوا کردم بچه ها رو. پارسا تو ‌ارک بازی مرکز خرید گریه کرد چون فکر میکرد چطور به زبون اونها بگه موبایل مامانش خرابه و نمیتونن باهاش تماس بگیرن. فک کرد جا میمونه و گم میشه تو مملکت غریب ..

 

پسندها (7)

نظرات (3)

مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
13 تیر 97 16:13
چه عالیی🌹🌹🌹💖💖💟💟🌼🌼🌸🌸💞💞  
عمه فروغعمه فروغ
13 تیر 97 19:17
همیشه به خوشیگل
مامان صدرامامان صدرا
13 تیر 97 21:34
همیشه ب گردش❤❤❤