سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

تابستان ۹۷ اینگونه تمام شد

1397/6/31 21:56
نویسنده : مامانی
367 بازدید
اشتراک گذاری

یه مسافرت دو روزه به جواهرده رامسر

زخم شدن ابرو و تب دار شدن مهسا

عاشورا با رگبار و رعد و برق

حمله ترروریستی به رژه اهواز

دلار ۱۵ هزارتومنی

عوض کردن مدرسه پارسا در اخرین ثانیه های وقت اضافه

یکساعت با مهسا در مهدکودک

......................

به دعوت از دوستانمون دو روز رو در جواهرده رامسر بودیم با خانواده هایی که ۱-۲ بچه همسن و سال بچه های ما داشتن. سروصدا و بازی و دعوا و گریه و خنده.  لج بازی بچه های کوچکتر و گروه بندی و دعوای بچه های بزرگتر. پارسا که مجروح جنگی شد با کبود شدن انگشت دوم پاهاش. مهسا هم نصف گریه و نصف معمولی. گشت و گذار روی تپه هایی بالای ابرها و پیاده روی تو سربالایی تا به قول مهسا آشبار... از دختر ترسوی من بعید بود تو اون بلندی رو سنگلاخ های سرریز ابشار بازی کنه. 

....

تاسوعا نکا و عاشورا بابل بودیم. پسر با پدربزرگش و پسرعمه رفت تکیه. شب هم هیات نکا. اما دختر ور دل من نشسته بود و حتی با دختردایی اش بازی نکرد.همش نق و نوق. منم مریض احوال و ناکوک‌ بودم. ظهر عاشورا رفتیم خیابون که مهسا از صدای طبل ترسید و چسبید تو بغلم. بعد هم صدای وحشتناک رعدوبرق و رگبار شدید. همه خزیدن تو سرپناه. اینقدر دختر گریه کرد که باباش تو بارون بردتش براش بادکنک صورتی خرید. یه دوری هم کنار مرداب نیلوفر ابی زدیم. 

.........

ظهر که تازه از بیمارستان برگشته بودم با بچه ها کلیپ موبایل نگاه میکردیم‌و‌کلی قربون صدقه دخترم رفته بودم تلفن زنگ‌زد و‌مهسا به تحریک پرستارش که بدو گوشی رو بردار دوید و یهو گریه و خونی که صورتشو گرفته بود و رو فرش میچکید. سریع با دستمال کمپرس کردم و دفترچه شو برداشتم و همه رفتیم بیمارستان.  مهسا گریه که چسب نه و بخیه نه. فقط بشورن. طب اوژانس دید و گفت فعلا چسب بخیه  بزن. دیگه بچه به بغل رفتم چسب خریدم و‌بردم زد و با یه شیرموز بستنی برگشتیم خونه. زخم عمود بر کانتور پوست و‌تو ابروش هست. هنوز هم خوب نشده بعد یک هفته. 

مهسا در کنج‌خلوت من!!

....   

یه روز پنجشنبه رفتیم نزدیکترین مهد تو کوچه که گفتن روز نظافت و تعطیلی ماهانه هست. منم بدون برنامه قبلی بردمش مهدی که پارسا سه چهار سال پیش چندماهبب اونجا بود. یکساعتی بودیم. خوب ارتباط برقرار کرد ولی یک چشمش به من بود و وقتی برگشتیم خونه میگفت که دیگه نمیرم و همون کافیه و خاله تو خونه با من هست....!!!

حالا تا اول مهر که تبش کمتر بشه یواش یواش میبرمش. هزینه مهدها هم سیصدو خوردی یه میخره بازی به اسم کلاس فوق العاده دارن که میشه پونصد و خوردی. 

موبایل پسر رو هم از هفته انر شهریور مخفی کردم و قرار شد فقط اخرهفته ها اگه تکالیف رو انجام داده باشه بازی کنه. 

دختر با خانوم میگه خامونه

به ابشار میگه اشبار

به دوباره هنوز میگه دولابه

داشتم به باباش میگفتم که مهسا امادگی مهد رو داره چون دسشویی شو میگه و خوب حرب میزنه و دوس داره شعر یاد بگیرت. دختر میگه « رنگا رو هم بلدم»!!!! ابی و قرمز رو خوب بلد نیست ولی قهوه ای و طوسی رو بلده. و عاشق رنگ صورتی. 

شعر عروسک  قشنگ من رو میخونه: عروسک قشنگ من صورتی پوشیده.  رختخواب مخمل صورتی خوابیده.   بابا رفته بازار اونو خریده.   از تغییر دادم اصل شعر کلی هم ذوق میکنه.........

........

دو روز عصر هم با اسباب بازیهاشون رفتیم گوشه محوطه مجتمع که متسه ریخته بود خاک بازی کردن. تو سطل اب ماسه و برگ ریختن و سوپ درست کردن. مهسا رو به زووور بردیم خونه. مثل همیشه!

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
31 شهریور 97 22:22
گل
مامانمامان
31 شهریور 97 23:40
همیشه به شادی