دوچرخه
عصر بعد از مهد کودک قدم زنان رفتیم یه دوچرخه انتخاب کردیم تا بابا که اومد بخره. ولی ول کن نبودی و همون موقع خریدیم و اوردیمش خونه. پاهات به پدال میرسه ولی انگار میترسی و فعلا ما هل میدیم و شما خیلی عالی هدایتش میکنی... این هم از پول عیدی امسالت که جمع کردی...
..................................
یه ربع پیش دستت رو گرفتم تا بریم بخوابیم. هی یه چیزی زمزمه میکنی. اخرش فهمیدم میگی: استراحت کنیم!
بعد که دراز کشیدی صدای بستن در اومد. پرسیدی: چی بود؟ گفتم همسایه .مامان پرنیا یا الیاس.
بعد هم شروع کردی: گیلاس!!! مدسه..مامان ایاس دس بوخونه...(اخه صبح دیده بودی الیاس داره میره مدرسه فکر میکنی الیاس میره مهد تا مامانش بره درس بخونه مثل من وتو). راستی صبح هم که الیاس رو دیدی گفتی: گیلاس!!
..................................
الان: هوا کاملا اردیبهشتی... ابری و افتابی وگاهی بارونی وگاهی رعد و برق. میترسی. مشت هاتو به هم میزنی و میگی: ترقه!! میگم: رعد و برق..
.................................
پی نوشت:
اومدم تو راهروی کتابخونه با بچه ها مشغول صحبتیم.
راجع به زمان امتحان و نکته هایی که امروز خوندن میگن و اینکه مقاله شون کجا accept شده و برای امتحان شفاهی چقدر وقت میذارن....
من تو این فکرم که برم یکی دو تا گل دیگه بخرم البته گلدونش حتما سفید باشه و اینکه شام چی درست کنم که به درد ناهار فردای پسرم بخوره....