اولین مهمونی در شروع 4 سالگی
دیروز باغ یکی از دوستام دعوت بودیم.
بابای پارسا بهونه تعدد مریضا و کمی وقت صبح جمعه ای ما رو راهی کرد وخودش رفت درمونگاه
من وپارسا هم با این پراید فکستنی بدون بنزین زدن و حتی یه دسمال به شیشه کشیذن راه افتادیم جاده فردوسی. تو راه رفتم کمدم تو بیمارستان رضوی رو خالی کنم که پارسا همش میگفت چه سر کار قشنگی داری؟
تو محوطه واتاق سابقم هم ازش عکس انداختم.
ساعت 11 رسیدیم باغ وبچه ها کم کم رسیدن.
برای اولین بار پارسا رو به امون خدا ول کردم تا هرجا میخواد بره وبازی کنه .اخه چقدر من همبازی این فسقلی باشم و خارج از جمع دوستام؟
ولی کله و گردنم مثل لک لک دراز بود و چشمم دنبالش که کجاست و چی کار میکنه. آخه یه حوض بزرگ تو باغ بود.
خلاصه اب بازی کرد و تاب بازی و چارچرخه اش رو هم برده بودم که با اون هم بازی کرد
خودمون هم از چوب تخته تا اسم وفامیل و...بازی کردیم . البته از اونجایی که خیلی لاغرم!! تو بازی های انرژی بر مثل وسطی و اینا بازی نکردم.
ولی از حق نگذریم یه ماشین زرد با شارژ تموم شده اونجا بود که با سوخت انسانی!کار میکرد و بنده چند دور پارسا رو دور باغ چرخوندم با اون ماشین.
عکس پارسا دم در خونه مون
تو محوطه بیمارستان رضوی
دوستام همه خانوادگی اومده بودن باغ جز من!
دو تا فسقلی دیگه هم مهمون بودند که البته دختر و کوچیکتر از پارسا که پسرم بهشون اجازه نمیداد به ماشین تصرف شده اش چپ نگاه کنن..
با غزل تاب بازی میکرد وپاپ کورن به هم تعارف میکردن
ساعت 4 ناهار خوردیم و پارسا حسابی گشنه اش شده بود. تا 9 شب موندیم و باقیمونده ناهار و سالاد الویه برای شام خوردیم. پارسا حسابی جوجه کباب با استخون میخورد به نیت دادن استخونا به گربه ها..
یه گربه با دو تا بچه اش مدام تو باغ پرسه میزدن و این دوستای منم مدام جیییییغ میکشیدن...کجای گربه بدبخت ترس داره اخه؟!! ولی پارسا که سرگرمی اش شده بود دنبال کردن این گربه و بچه های کوچولوش. کاش عکس میگرفتم .خیلی ناز بودن.
اون آخرا هم که پارسا مدام یه دسته گل میچید وتو دستش اینور و اونور میرفت. یه بار هم که من وپارسا سوار تاب شدیم دستم میرسید شاخه های درخت رو میگرفتم وکل درخت تکون میخورد و برگاش میریخت و پارسا میخندید و به نظرم شوهر دوستم چپ چپ نگاه میکرد که چه بلایی داریم سر باغشون میاریم
پارسا گرسنه و منتظره تا جوجه کباب رو بیارن ..
موقع خداحافظی میگفت نریم خونه وبریم باغ سفید (احتمالا منظورش روشن بوده) تو کوچه هم باغسرای دیگه رو نشون میداد ومیگفت اینجا نرفتیم ولی تو راه برگشت تو ماشین خوابید تا خود فردا صبح..
چند تا عکس تو موبایل دوستم هست که اگه برام ایمیل کرد میذارم تو وبلاگ گل پسرم