روزمرگی های تابستانه- ماه رمضانه
اول از همه شاکی بشم از کند شدن حافظه ام چون پسری یه حرف خیلی بامزه زد که من تا یه ساعت لبخند رو لبم بود ولی الان که اومدم بنویسم هیچی یادم نیست
خب الان میشه گفت همه چی رو میفهمه و تحلیل میکنه و انتقاد میکنه...برای خودش صاحب نظر شده ..رو لباس پوشیدن و غذا خوردنش نظر میده.. . و حتی لج میکنه
مثلا الا و بلا من بلوزی که روش نوشته police رو میخوام حالا هی من بگم اون زمستونه هست هیچ فایده نداره
هوا گرمه و روزه گرفتن باعث شده کمتر بریم بیرون و یا بازی کنیم و دوست جونش آرین هم رفته...برای همین خیلی حساس شده و طاقت یه اخم ساده رو نداره و چشماش پر از اشک میشه
خوشبختانه تو سوییت که هستیم سر ساعت خاصی برامون دو پرس افظاری و سحری میارن.
افطاری متنوع ولی سحری یک شب درمیون چلو مرغ و چلو گوشت هست...برای همین یا سحری نمیخورم یا خودم یه چیزی درست میکنم.
پارسا بیشتر به خمیربازی و ماشین هاش سرگرمه و البته کارتون اوگی رو از تو کامپیوترم زیاد نگاه میکنه. کمابیش میریم دوچرخه سواری ولی پارک اصلا...
ظاهرا پارسا به پرستارش اصرار میکرد که یه چیزی بخور و اون هم براش توضیح داد که روزه چیه...
حالا میام صبحانه بهش بدم دو لقمه میخوره و میره کنار میگم چرا نمیخوری میگه روزه دارم
یه شاخه رز از حیاط چیدم میگه گل زنبور داره (منظورش تیغ بوده)
با خمیر بازی گلوله های کوچیک درست میکنه میگه اینا تخم مرغ های خرگوشه
خلاصه عالمی دارم با این پسر..
این عکس آخری نمونه ای از بوته خاردار هست که یه روز پسرم با دوچرخه افتاد روش منم از ریشه ساقط شون کردم
راستی پسری یاد گرفته میره تو سایت بازار همه چی رو دانلود میکنه و منم کارم شده حذف و استپ زذن دانلودها...برخلاف میلم شاید یه تبلت ارزونتر براش بخرم که لااقل مال منو داغون نکنه
هفته اول ماه رمضون هم یه سر رفتیم خونه مامانم و مادرشوهرم..یه مسافرت 2-3 روزه که کلی حال و روحیه مون رو عوض کرد
عکس فسقل هامون:
محمد مهدی
طلوع
و فاطمه کوچولوی چند روزه مون