نقشه های دلتنگی
اومدیم با هم نقاشی بکشیم. دو تا کاغذ...
من یه نقشه ماهواره ای کشیدم... از شهرهایی که بابایی توش هست...شهری که خونه مون و خاطرات 3 ساله ات توش هست...شهری که دریا رفتیم...شهری که الان هستیم و دو شهری که پدربزرگ ها و مادربزرگ هات هستن...
برای همه شون فرودگاه کشیدیم تا بابایی سریع تر بیاد پیشت...
به خواست تو تونل و پل و راه اهن کشیدم و گوسفندایی که از رو راه اهن رد میشدن.
اصرار داشتی همه جا کوه بکشم
اصرار داشتی میدان های سبز بیشتر بکشم
اصرار داشتی ادمک های بکشم به جای خودت و مامان و بابات
اصرار داشتی 3 تا مهد بکشم . یکی مهد مشهد و دو تا اینجا که موقتا رفتی
حتی گفتی گل های افتابگردان کجا بودند؟ پس اون رو هم کشیدم
و
و
...
واقعا داشتم کلافه میشدم اخرش...اخه همه جزییات رو میخواستی...
و نتیجه شد این:
البته کلی جزییات بعدا اضافه شد مثلا کاغذ پر از کوه شد و ریل راه اهن و قطار و ...
مرحله بعد این بود که جهت سهولت نقاشی زیردستی ما پوشه ای بود که از قضا یکی از مدارک کاری بابایی بود همرا با عکس
حالا با دیدن عکس بابا اشکت سرازیر شد و هی میگفتی دلم برا بابام تنگ شده...
هیییییییی...
این هم قصه امشب ما