سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

امرداد 93- تعطیلات عید فطر

1393/5/11 2:03
نویسنده : مامانی
850 بازدید
اشتراک گذاری

 

اگرچه دیر شده برای تبریک عید فطر ولی نماز روزه هاتون قبولمحبت

از دوشنبه همسرم اومد و من هم از سه شنبه بیمارستان رو OFF کردم و رفتیم یه دور کوچیکی زدیم. به قول پسرم رفتیم شمال و البته به همه مون خوش گذشت. من که چند روز دور باشم از کار و مریض کلا خوشحالم البته شغلم رو دوس دارم ولی فشار کارم زیاده..پارسا هم حسابی اب تنی کرد و دل سیری از دریا دراورد..

کلی مهمونی هم رفتیم

خونه مامان بزرگ من و فسنجون عید فطرهاش

عصرش هم با عمو و عمه ام رفتیم ذریا  یه جای دنج و خلوت پیدا کردیم

فرداش دوباره با خانواده همسرم خواستیم بریم بیرون که من سد یا جنگل پیشنهاد دادم ولی دوباره رفتیم همون ساحل دنج و خلوتغمگین پارسا و باباش که زدن به آب . ما هم زیر درختی که حشره های کرم مانند سبز رنگی از اون رو سر و کولمون میبارید نشستیمخطا

ناهار و هندوانه و آجیل و تنقلات و اینا خوردیم و شن و ماسه از پاچه ها تکاندیم و عصر برگشتیم آماده شدیم رفتیم عروسی

البت مراسم عقد کنون دخترخاله همسرم ..جالب صحنه ورود عروس بود و ذوق بی حد و نصاب پسرم که با شوق زیاد دست میزد. دلش میخواست بمونه. کبابش رو هم خوب خورد. قربونش برم اینقدر مهمونی و عروسی و البته عروس دوست داره. فقط براش یه سوال مطرح شد که چرا لباس عروس سفید نبودعینک

روز آخر پدرم ماشین رو برد سر تا پا سرویس کرد و عروسکش کرد.. ما هم راه افتادیم همسر رو بردیم فرودگاه و 9 شب خونه رسیدم و بلافاصله با اون خستگی از بیمارستان  زنگ زدن. با اینکه آنکال نبودم ولی چه کنم ..رفتیم خدمت به خلق..

راستی جاده ها بسیاااااااااار شلوغ بود.

از جزییات مثل همیشه میگذرم

هوا ابری و دریا یه کم وحشی بود..

......................................................................

پسری میگه مامان تو مکاری!

میگم نگو زشته مامان...یعنی دروغگو ...

میگه نهههه مکار ساختمون میسازهتعجب

گفتم نهههه مجید اون معماره قه قهه

.....................................................................

امروز براش مک کویین دانلود کردم سرگرم اون بود

شبا تو پشه بندش کارتون میبینه و تیکه های میوه میخوره تا خوابش ببره

هفته قبل براش یه تبلت گرفتم فرداش به پرستارش اصرار میکرد بازی کنه و اون هم بلد نبود ..پسر هک پرتابش کرد گوشه صفحه اش ترک برداشت...دادم تعمیرات

این هم از این

حالا بهش میگم بابا بفهمه ناراحت میشه. باید بگی ببخشید خرابش کردم

میگه تو بگو ببخشید که خریدم!

................................................................

پسندها (3)

نظرات (0)