نقاش باشی 4 سال و نیمه
کلی از عکسهای موبایلم رو به خیال اینکه اکپسپورت کردم تو لبتاب پاک کردم و از دست دادمشون. 4 تا عکس از نقاشی هات موند فقط
این نقاشی تو قصه داره از زبون خودت: مار میخواست بره تو اتشفشان رو نگاه کنه که میسوزه و دوستش میگه تو چرا سیاه شدی و سوختی؟ماهیها هم از تو آب نگاه میکنن و میخندن
گفتی نقاشی پایین و کشیدن گلها رو از تو تلویزیون یاد گرفتی و اینکه مربی ات تو مهدی که فقط یک ماه رفتی ابرها رو اینجوری رنگ میکرده
هیولای سنجابی در شهر
بالا سمت چپ صفحه را عاشقم
نقاشی های قشنگی که عکسشون حذف شد رو تو دفترهات میگردم و دوباره عکس میگیرم برات به یادگاری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی