سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

روال زندگی عوض میشه....

علیرغم مشکلات در غربت و شاغل بودن دوست داشتم یه بچه ی دیگه داشته باشم و خدارو شکر که الان به ارزوم رسیدم. سه ماهه اول بارداری با نفخ و مشکلات گوارشی و بیحالی تموم شد. تو سه ماهه دوم سرحال تر بودم و یواش یواش خریدها رو برای پسرم انجام میدادم و البته لباس های تر و تمیز دخترونه رو رد میکردم بیرون . درد مفاصل دستم اون موقع ها بود. از اولین روز سه ماهه سوم بعد از یک مهمانی شلوغ رسما یک بیمار تمام عیار از انواع بیماریهای بی کلاس و باکلاس شدم. از مشکلات گوارشی تا فشار خون بالا. نوبت سزارین ۸/۸/۹۸ بود ولی به خاطر فشارم به محض پایان ۳۷ هفته سزارین انجام شد . چه روزها و شب هایی تا بیمارستان رانندگی کردم یا اژانس گرفتم یا دوستم یا پرستار بچه ها رو خبر ک...
24 آبان 1398

مرداد خنک ۹۸

عید قربان سال ۹۸ خونه پدر جون و مادر جون با نوه ها و مهمونها گوسفند قربونی کردن. پارسا ساعت ۴ صبح بیدار شد تا بالاخره بتونه مراحل ببعی کشتن رو ببینه. نوک زدن به کباب ها کنار اتیش زغال یه مزه دیگه داره عصر هم رفتیم کوه و کمر که از گرما اتیش گرفتم. همیشه صبحانه قربونی ساعت ۱۱ با کباب چنجه و کباب مرغ و ناهارش هم ساعت ۴-۵ برنج و گوشت گوسفند ابپز هست. پارسا با پسرعموی من که سه سال ازش بزرگتره سرگرمه و بزرگترین تفریحش اینه که بره خونه شون با کامپیوترش نرم افزار بازی درست کنن یا بازی ها رو هک کنن برای عید غدیر هم بابابزرگ و مادرجون پدری از حج واجب برگشته بودن و اونجا ولیمه داشتن. مهسا اینجا ساعت ها تاب بازی میکرد و سیر نمیشد اخ...
31 مرداد 1398

سفر گیلان

/ مهسا جزو بچه هایی هست که دوس نداره بزرگ بشه. میگه میخوام کوچولو بمونم. تا لباسای مورد علاقه اش اندازه اش بمونه . تا پیر نشه. راه حل هم پیدا کرده اینکه بیشتر دسشویی بره تا غذاهایی که میخوره باعث بزرگ شدنش نشن پارسا فعلا دوس داره زودتر بزرگ شه و چند تا هایپرمارکت زنجیره ای در ایران و فعلا در ترکیه بزنه. الان هم گاهی میخواد جلوی مدرسه اش نقاشی یا شربت خنک بفروشه. هفته اول تابستون مسافرت چند روزه به گیلان داشتیم. با خاله اتنا و خانواده اش. ویلا تو زیباکنار بود. من هم به خاطر شرایط خاااص! رانندگی نمیکنم و با ماشین خواهرم رفتیم. روز اول به استراحت و ابتنی تو کاسپین گذشت. روز دوم از صبح زود رفتیم سمت جاده اسالم به خلخال. دور و قشنگ بود....
12 تير 1398

پایان سال تحصیلی دوم و مهد

سلام. صدای منو از آخرین روزهای خرداد ۹۸ میشنوید. هوا ابری و نسبتا خنک و خونه مرتب و بچه ها اب نبات به دهن سروصدا میکنن. مهسا دم به ساعت لباس عوض میکنه و پیراهن میپوشه و پارسا با اکراه تکالیف زبان رو انجام میده. هر ۱۵ دقیقه هم به نوبت میگن مامان با من بازی کن.... تعطیلات ۱۵ خرداد با عیدفطر باعث یه تعطیلی چند روزه شد که سفر نزدیک خونه مادربزرگ و پدربزرگ بچه ها رفتیم. یک اشتباه اینکه اسکوتر جدید مهسا رو نبردیم و تمام چند روز نق زد که برگردیم خونه. اب استخر بادی از چاه خونه پدربزرگشون پر شد. استخر بادی به ۲۵۰ تومن همون روز اول یک طبقه اش پاره شد ولی بازم عمقش زیاد بود. یه صبح تعطیل هم رفتیم دریاچه الاگل که تو ف...
24 خرداد 1398

روزمره های نیمه بهار

بهار خنک و دل انگیز به نصفه رسید. فعلا به خاطر ماه رمضون و امتحانات پارسا خونه نشین هستیم و دچار روزمرگی. هفته قبل یه افطار خونه دوستم که متخصص اطفاله دعوت بودیم و با بچه ها رفتیم. خیلی خوب و ارووم بودن به جز اخرش که پارسا خسته و خواب الود شد و دخترها میومدن و اذیتش میکردن تا دنبالشون کنه، اونم داد میزد سرشون. برای اولین بار از سر کوچه برگ انگور کندم و براشون دلمه پختم. کم نمک و شیرین بود ولی مهسا برای اواین بار با اشتها خورد و پارسا هم تمومش کرد. به من و باباش چیزی نرسید مهسا الان کارتون همیشگی اش یعنی باب اسفنجی رو میبینه و میگه: سیب زمینی می پوخه( میپزه) مهسا جون رو با سالاد درست کردن و سیب زمینی پوست گرفتن ...
23 ارديبهشت 1398