سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

نوروز۹۸

سال نو مبارک . نوروز ۹۸ هم اومد. البته با خبرهای بد و سیل و ویرانی و گرانی تو تمام ایران. تهوع و نفخ و بیحالی شدید من. انکالی وسط تعطیلات... ولی باز هم سال نو مبارک به بچه ها درهرصورت و همیشه با همسن و سالاشون خوش میگذره. مهسا جونم نقاشی های حرفه ای میکشه. به خمیر میگه« خریم» و به عسل« هسل» و کلی تلفظات بامزه دیگه که یادم نمیاد. مرتب لباسهای دامن چین چین با جوراب شلواری میپوشه و چند دست لباس عوض میکنه. پازسا هم حسابی تنبل شده و بعد بیست روز تعطیلی و بی مشقی استرس رفتن به مدرسه رو گرفته. میگه مامان نیمه شعبان یعنی هنوز اول شعبان نشده و هنوز نصفشه این عکسها هم مربوط به مهمونی خونه خودمو...
3 ارديبهشت 1398

دی۹۷

✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ دی ماه ۹۷ هوا واقعا سرد شده. ارتفاعات برف میاد و تو شهر یخ میزنیم. مهسا جون با برنامه های متنوع مهدکودک سرگرم هست مثل اشپزکوچولو یا جشن یلدا. پارسا جون هم با مدرسه و کلاس اسکواش و زبان سه بار رفتیم برف بازی. توسکستان- درازنو با پدرجون و مادر جون- زیارت که نیم ساعت راهه و برف توپی باریده بود یه ۵ شنبه هم با دوستم رفتیم دشت نرگس. گل چیدیم و عکس گرفتیم. مهسا خواب الو بود و نق میزد و هوا هم از افتابی یهو شد سرد و طوفانی. خوب و خوش منتظر خوردن اش و چای بودیم که سگ مزرعه پای پسر دوستم رو خورد! خلاصه بدو بدو رفتیم بیمارستان. حالا طوفان و بارون شدیدی هم شروع شده بود. خلاصه...
3 بهمن 1397

پاییز، فصل بچه هام

ت ولدها رو چهارنفره گرفتیم‌ تا چند روز مهسا متقاضی ۲۴ ساعته تولد گرفتن بود دو ماه از پاییز گذشته. اتفاقات زیادی افتاده ولی انگار هیچی یادم نمیاد. پارسا تو مسق نوشتن از پارسال بهتر شده ولی خب تا دو و ربع مدرسه ان و یه مقدار تکالیف رو اونجا انجام میدن. حیاط بزرگ و فروش غذای گرم تو مدرسه دارن ولی به نظر معلم کم حوصله!  بچه ام از شنبه و چهارشنبه بیزاره چون بلافاصله باید بره کلاس زبان. کاردستی درست میکنیم و تحقیق علومش رو زندگینامه نویسنده کتاب انتخاب کرد. برخلاف نظر عمل کرد و از معلم تذکر گرفت. ولی خوشم میاد به موضوعات فراتر از موضوع فواید سیب اهمیت میده😅خوشبختانه از سرماخوردگی و شپش هنوز خبری نیست.  دختر هم همراه من ...
27 آبان 1397

مهدکودک مهسا

از اول مهر مهسا رو بردم مهد. پرستارش نمیاد و بعد سالها خودم هستم و خونه زندگی خودم. مهسا صبح زود بیدار میشه و شروع میکنه به نق و نوق که مهد نمیرم. حتی از شب قبل التماس هاش شروع میشه. روزهای اول ناجور گریه میکرد و بعد دو هفته بهتر شد و فقط بغض میکرد موقع جدایی. موقع برگشت شاد و شنگول بود و باجزییات همه چی رو تعریف میکرد. اومدن اتش نشان که اتیش تو حیاط رو شست و بعد پلیس و ... ...
28 مهر 1397

تابستان ۹۷ اینگونه تمام شد

یه  مسافرت دو روزه به جواهرده رامسر زخم شدن ابرو و تب دار شدن مهسا عاشورا با رگبار و رعد و برق حمله ترروریستی به رژه اهواز دلار ۱۵ هزارتومنی عوض کردن مدرسه پارسا در اخرین ثانیه های وقت اضافه یکساعت با مهسا در مهدکودک ...................... به دعوت از دوستانمون دو روز رو در جواهرده رامسر بودیم با خانواده هایی که ۱-۲ بچه همسن و سال بچه های ما داشتن. سروصدا و بازی و دعوا و گریه و خنده.  لج بازی بچه های کوچکتر و گروه بندی و دعوای بچه های بزرگتر. پارسا که مجروح جنگی شد با کبود شدن انگشت دوم پاهاش. مهسا هم نصف گریه و نصف معمولی. گشت و گذار روی تپه هایی بالای ابرها و پیاده روی تو سربالایی تا به قول مهسا آشب...
31 شهريور 1397

به وقت ابله مرغان

بالاخره بعد از چند بار برخورد عمدی با چند مورد ابله مرغون و عدم ابتلای بچه ها بالاخره خود ویروس محترم توسط عمه زاده ها به منزل تشریف اوردن. مهسا در حد چند وزیکول بدون تب ولی پسرم همه جای بدن و حتی توی حلق و دهنش. بچه شبها تب بالا داشت و روزها نمیتونست غذا بخوره. یه هفته کلاس هاش رو تعلیل کردم . اونقدرا خارش نداشتن. البته هیدروکسی زین و پماد میزدم.  امسال تابستون سال ۹۷ فوق العاده گرم و طاقت فرسا بود تا نیمه مرداد که ابری و خنک شد و کولرها خاموش. روزانه دو ساعت قطعی برق  و اب داشتیم. دردسر اسانسور وقتی همزمان با کلاس پسرم میشد . وقتی راه پله ها تاریک بود و پارسا میترسید. بمیرم براش یه بار خیلی عصبانی و خسته بودم چقدر غر زدم تا ب...
29 مرداد 1397

انتالیا

سلام اینجا انتالیا، خرداد ماه ۹۷ بالاخره با پرواز افتضاح سان اکسپرس از فرودگاه درهم برهم امام رفتیم انتالیا.پدرم ما رو برد تهران . با خواهرم و شوهر و بچه هاش رفتیم . با دو تا چمدون لباس . پرواز بدموقع شبانه باعث بدخواب شدن بچه ها شد. خوشبختانه با ترفند ولو شدن و چرت زدن درست در مبلمان در ورودی هتل تونستیم زودتر از موعد اتاق بگیریم. هتل دلفین بی گراند یکی از هتل های سری دلفین خیلی بزرگ و مجلل و یوال بود. البته اتاقهای ما نسبتا کوچیک بود که با اینه کاری تمام دیوارها بزرگتر جلوه میکرد. با یه گاوصندوق و تی وی و یخچالی که مرتب با بیسکوییت و بادام و چیپس و نوشیدنی پر میشد. همون اول تخت دونفره و ها دادیم چسبوندیم به تک نفره تا فقط من لب...
13 تير 1397