سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

فيلتر تلگرام=متن بدون عكس

سلام به روزهايي كه تند تند ميگذرن. الان هشتم خرداد ٩٧ سه روز هست كه پارسا از كلاس اول فارغ التحصيل شده. اواسط ماه رمضون هست. هوا خنك. در رفت و امد كلاس اسكواش و اسكيت و برنامه ريزي زبان و شنا. دو روز ديگه ميريم سفر تركيه. من و بچه ها و خاله و خانواده اش. امتحانهاي كشكي پارسا تموم شد و نيم ساعت براي مدرسه دلتنگي كرد. الانم فقط بازي و بازي و بازي. براي تابستونش برنامه دارم. خصوصا اگه بخواد جهش بزنه. مهسا فسقلي هم داره داراي عادات بد غذايي و اينو نميخورم و و اونو اونجوري ميخورم ميشه.از صداي بلند و تاريكي ميترسه. و گاهي جوري به اتاق تاريك نگاه ميكنه نگار خود جن خان رو ديده. ميگه داداشي بابا دوس داره من ماماني.!!!! خدا قسمت كرد و اپارتماني كه توش ...
27 خرداد 1397

تپه ماهور زيبا

روزهاي قشنگ ارديبهشت اومد. تا الان كه هوا ابري و باروني بود و از پشت پنجره طبقه ٦ شاه بلوط به تپه ها و گندمزارها نگاه ميكنيم. تلاش من براي ابله مرغان گرفتن بچه ها ادامه داره. ١٠ روز قبل رفتيم خونه يه بچه ابله مرغوني تو مرحله حاد ولي هنوز خبري از تب و دونه ها نيست. عجيبه شايد قبلا مبتلا شدن و من نفهميدم. مهسا جون تو دو و نيم سالگي از پوشك گرفته شد. با سه روز تعطيل تو خونه موندن من و گفتن اين جمله كه " پول ندارم پوشك بخرم" دختر اقتصاددان من ناگهان ديگه پوشك نپوشيد. دوباره رفتيم تپه ماهور. با پرستار قبلي بچه ها خاله زهره كه خيلي دوسش دارن. يه پيراهن هم برا مهسا دوخته بود. اين بار هوا خوب بود. تو راه مهسا رو سرپا گرفتم تا خودشو خا...
10 ارديبهشت 1397

جوجه هام و جوجه ها

فهميدم مهسا ميتونه خوب نقاشي بكشه ولي نميخواد. چون يهو يه نقاشي خوب ميكشه. اعتراف ميكنم باهاش كم كار ميكنم. وقتي دعواش ميكنم با صداي اهسته ميگه داداش خوابه يا جوجه خوابيده. اغلب اين ترفندش جواب ميده و ارووم ميشم. روز به روز به پستونك وابسته تر و از دسشويي فراري تر ميشه. بايد وقت كنم توالت رو براش پر از بادكنك و برچسب كنم. موهاشو از ترس شروع مدرسه ها و شپش كوتاه كردم. همينطور موهاي پسر رو. با موبايل بازي سرگرم هستن تا وقتي موبايل داداشش رو ميخواد و اون نميده و گريه سر ميده. اين موقع هست كه موبايل هاشون قايم ميشه. صندلي غذا رو دوباره از انبار اوردم و دختر خيلي دوسش داره. مرتب هم ميگه اين كار يا اين چيزى دوس دارم يا دوس ندارم و اين تنها منطق...
24 فروردين 1397

نوروز ٩٧ را چگونه گذرانديد

سال تحويل خونه مادرشوهرم بوديم چون تنها بود. و به خاطر همين و شب شهادت بودن سفره هفت سين نداشتيم. مامان خودم هم به خاطر عزادار بودن سفره نداشتن و سال تحويل آرامگاه بودن. تا هفتم تعطيل بودم . دو روز اول ديدو بازديد بعد هم دريا و بادبادك بازي و يك روز هم ارتفاعات بابل به اسم ارامگاه شيخ موسي مسير شيخ موسي جنگلي و كوهستاني بود.پر از گلهاي پامچال سفيد و گلهاي وحشي بهاري. مخصوصا بنفشه هايي كه بوي مست كننده اش از كودكي تو ذهنم مونده بود و سالها دوس داشتم ببينمشون. چند جا كنار جاده ايستاديم و پياده روي كرديم و عكس گرفتيم. مسيرها سربالايي و برا ما تنبلا نفس گير بود. زمان هم براي همراهاني كه در اين روز تعطيل بايد ناهار رو سروقت ميخور...
24 فروردين 1397

زمستانه ٩٦

مهسانامه: " مامان بيا بازي" اين بچه هم به لطف خدا شروع شد. در خماري اول خواب ١١ شب هم كه ميگه مامان تاب بازي... مامان دوچرخه ... جي جي ميخوام. و اخرين نفري هست كه ميخوابه بعضي شب ها رو تخت خودش كه كنار تخت برادرش گذاشتم. خرسي در بغل و پستونك خوران ميخوابه. الان دو سال و ٥ ماهه و شروع كرده به رنگ اميزي هدف مند. ولي هنوز همه رنگ ها سبز هستند و يا آبي. هميشه يه ماسماسك تو دستش ميگيره و ميريم بيرون. استرس عجيبي موقع سوار شدن اسانسور داره كه كسي ياچيزي جا نمونه. و با جيغ و گريه ميخواد كه همه اماده باش براي سوار شدن باشن. تقريبا خوب حرف ميزنه. ولي هنوز براي پوشك گرفتن اماده نيست. فقط پلو رو غذا ميدونه و بقيه براش دسر محسوب ميش...
15 اسفند 1396

برف و زيارت و بچه هاي عروسكي

براي خوابوندن پسر بعد دوسالگي بلند ميگفتم: هاپووووسياه ... بياااا! در يك ثانيه چشماشو ميبست و ميخوابيد. براي دختر اول دستور ميده: گيصه بگووو. قصه كه بيشتر يك خاطره كوتاه روزانه با محوريت خودش هست تموم ميشه پشتش رو ميكنه به من و ميگه: ناز كن! بعد هم ورجه وورجه و اومدن رو بالش من و قلقلك موهاش رو صورتم و ..... خلاصه اينكه پسر لالايي منو دوس داشت و ارووم باهاش ميخوابيد ولي دختر نه لالايي دوس داره نه از هاپو سياه خيالي ميترسه. يه سه شنبه سرد برفي كه مدرسه ها تعطيل بود و كار من تو بيمارستان طول كشيد پسر چند بار زنگ زد و گريه كخ گوش و گلوم درد ميكنه و مامان كي مياي؟ دلهره گرفتم با دارو و آش رفتم خونه . فهميدم دردش دلتنگي بود و بس. امسال برف...
18 بهمن 1396