روز سی ام : سه نفری سال رو تحویل کردیم. بعد هم شروع کردم به جمع کردن وسایل خودم وپارسا و کنسرو و کتاب و... روز اول: کله صبح دربست گرفتیم برا تایباد. من و پارسا و پرستارش. 3 ساعت تو راه بودیم. بعد یه سوئیت حیاط دار بهم دادن و رفتم برا ویزیت مریض هایی که تو این چند روزه عید هیچ متخصصی تو شهر نبود. من باید مریض های قلب و داخلی ومغزو اعصاب رو میدیم. حتی زائو یی که تشنج کرده بود و زنی که یکسال تو ای سی یو به دستگاه وصل بود و اکوی نوزاد و بیمارعفونت کیسه صفرا و ... من که رشته ام قلب بود روز دوم: هوا بهتر شد ویه سر رفتیم پارک. عصر هم پزشک اوژانس زنگ زد که یه خانم 3 ماهه حامله با طپش قلب اومده . گفتم علامت دیگه اد نداره؟ گفت نه. گفتم ...