چند دقیقه تا یکسالگی
امروز میخوام یه جشن خیییییییییلی کوچولو بگیرم برات ولی میدونم دل همه کسایی که از ما دورن ولی دوست دارن تو روز تولدت پیشت باشن تو جشن کوچولوی ما حضور داره.... از همین جا به همه سلام میکنیم و دلشون رو به جشن تو دعوت میکنیم.
پسر ناز مامانی سلام. امروز تو 1 ساله شدی. یعنی با من و بابا و شهر و زمین یک دور چرخیدیم دور خورشید و ...............
پسر ناز مامانی سلام. امروز تو 1 ساله شدی. یعنی با من و بابا و شهر و زمین یک دور چرخیدیم دور خورشید و توی فضای لایتناهی رسیدیم همون نقطه ای که تو اولین نفس رو به این دنیا هدیه دادی. و خدا رو میلیونها بار شکر که تقدیر رو خودش رقم میزنه و به ما هدیه ای غافلگیرکننده میده که زندگی ما رو دگرگون میکنه و اون هدیه تویی نی نی ناز من.
مدتها منتظر امروز بودم و حس میکنم ناگهان بزرگ شدی و الان پر از خاطرات یکسال اخیرم.
از نوزادی تا یکسالگی یک سال فاصله و یک دنیا تغییر برای تو.
ارزوم اینه که بارها و بارها و بارها سالم وشاد دور خورشید بگردی و بگردی و بگردی و اگه من ناتوان از بزرگ کردن روحت باشم خدای بزرگ کمک کنه تا روحت هم بزرگ و الهی باشه .
نمیخوام بزرگ بشی تا به خاطر موفقیت هات افتخار کنم... نمیخوام بزرگ بشی تا عصای دستم بشی...نمیخوام بزرگ بشی تا من تنها نباشم........گرچه همه اینها خواستنی هست...
ولی گل پسرم میخوام جوری بزرگ شی که به خاطر تو رحمت خدا شامل حالم شه....همین!
هزاران بار تولدت مبارک.
8 مهر - 12:35 ظهر تولدت
5 روزگی – بستری به خاطر زردی حدود 6 روز
20 روزگی _ ختنه
32 روزگی _ جشن بزرگ تولد و ختنه سوران
2 ماهگی _ خندیدن واقعی
اخر 2 ماهگی _رفتن از خونه پدر جون فرسنگ ها دورتر و اغاز تنها شدن من و تو و
4 ماهگی _ شروع دانشگاه رفتن من_ تنها گذاشتن تو با عزیز تو خونه
اواسط 4 ماهگی_ شروع به دراوردن اصوات بامزه در مقابل اشیا جالب و خندیدن با صدای بلند
شروع غلت زدن
اول 5ماهگی _ رفتن عزیز _ رفتن بابایی _بردن تو به مهد کودک
اواخر5 ماهگی _ پرستار تو خونه گرفتن . شروع غذای کمکی
6 ماهگی -سینه خیز جلو رفتن وگرفتن اشیا دورتر. دندون دراوردن
7 ماهگی _ عید نوروز و اومدن خانواده مامانی تا تو شیفت های عید من مواظبت باشن
سفر شمال 1 برا عروسی عمه جون
8 ماهگی _ رفتن تو روورک __ با کمک وسایل ایستادن و راه رفتن
9 ماهگی _ نشستن _ شروع عشق بیرون رفتن – دست دست زدن
10 ماهگی _ تولد وبلاگت _ سفر شمال 2 برا مراسم عقد خاله اتنا – ٤دست وپا رفتن
تلاش برا تنها قاشق دست گرفتنو غذا خوردن
11 ماهگی _ شروع ایستادن تنها – کمابیش با با و ما ما گفتن – دیدن وتقلید کردن کارها-
ترس از بلندی – فهمیدن خطر و دوری از اونها
تو ماه 12 _ شروع قدم برداشتن تنها _سفر شمال 3 برا عروسی دایی جون