روزمرگی های چهار و نیم سالگی
کاش میشد هر هفته درباره پسری مینوشتم تا خیلی چیزها یادم نره
الان 4 سال و نیم اش هست
مهدکودک نمیره متاسفانه به علل زیادی ..اینکه مهد درست و حسابی تو این شهر کوچیک وجود نداره و اینکه بچه های اینجا به زبان محلی صحبت میکنن و نه فارسی و از مهر پسری باید بره پیش دبستانی 1
وقت نمیکنم رو حافظه اش تمرین کنم و شعر یادش بدم. پرستارش جز یک سری بازی بدون تحرک تمرین زیادی بلد نیست باهاش انجام بده و منبع اموزش هاش شده تلویزیون. تلویزیون مدام شبکه پویا هست ولی سعی میکنم تنوع کارش زیاد باشه
نقاشی و گاهی پارک و دوپرخه سواری..بازی تبلت وکتاب
تو این عکس پارسا یاد گرفته به زحمت از سراشیبی کنار پله درمونگاه بالا بره و بعد با سرعت سقوط آزاد به پایین
یه سری کتاب خریدم که صفحه هایی با منطره های مختلف و مشاغل مختلف داشت و برچسب هایی که باید اونها رو به تناسب تو صفحه های مربوطه میپسبوند که براش خیلی جالب بود
بر خلاف انتظارم خیلی خوب با قیچی کار میکنه و روی خطوط رو صاف میبره
ما تو سوییت بیمارستانیم و عصرها یه حیاط خلوت بزرگ میمونه و ما
میریم دوچرخه سواری. امروز که کنار پله پشتی درمانگاه یه راه شیب دار برای حمل ویلچر و تخت هست رو پیدا کرد و به زحمت با دوچرخه بالا میره و با ذوق و سرعت میاد پایین..
دو تپه خاک ریختن برا باغچه که گاهی میره خاک بازی ولی از وقتی خدمه ای که برای ما غذا میاره گفته یه مار تو محوطه دیده نمیزارم خیلی بره تو علف ها یا خاک بازی.
با محمدمهدی پسر دایی اش رفتن خاک بازی
تو گلدون و سنگریزه های جلوی خونه نعناع و بوته توت فرنگی و خیار و فلفل شیرین کاشتیم و عصرها به اونها وگلدون هامون اب میدیم
الان تو 4 سال ونیمگی تو دستشویی رفتن کاملا مستقل شده ودیگه اصلا منو صدا نمیکنه برا شستن اش و من رو خوب شستن دستهاش نظارتش میکنم.
خیلی قهرقهرو هست وتا یه تشری بهش میزنی میره سمت در و میگه من از پیشت میرم ویه بار گفت به من اسکناس بده تا سوار تاکسی مگان شم و برم سوار اتوبوس شم برم پیش بابا
و یا اینکه میگه شما بچه میارین تا دعواش کنین...منو پس بدین به خدا
خیلی خوب نقاشی میکشه ولی به هیچ وجه رنگشون نمیکنه
تو بازیهاش خیلی قشنگ اعداد رو میشمره ولی وقتی ازش میخوام بشمره فقط تا 3 اون هم با شک و تردید میشمرهدقیقا مثل این شکلک میشم