روزهای دور هم بودن
بودن کنار خانواده ها برای پارسا که از کودکی تو شهرهای دور از خانواده ها زندگی میکرده موهبت بزرگیه
با پدربزرگش میره مسجد و نونوایی.
الان هم که شب اول محرم هست رفته حسینیه..
با خاله کوچیکه اش کل کل میکنه و اون هم با سی دی کارتون و منچ و ... سرگرمش میکنه
آخر هفته قبل رفتیم خونه مادربزرگم و پارسا حسابی با محمدجواد بازی کرد. یه بچه لاکپشت هم گیر اورده بودن که خوشبختانه پسری متقاعد شد با خودش نیاره خونه.
پارسا علاقه ای به اسباب بازی های باطری خور نداره و چیزهایی رو که بشه با دست هل داد یا درست کرد رو بیشتر دوست داره. تو یه دفتر نقاشی اش تماما هواپیما و قایق کشیده.
اسم کشورها رو یاد گرفته و مدام میپرسه: مامان رفتی برزیل؟ رفتی شیلی؟ رفتی گینه جدید؟ رفتی قطب جنوب؟
بچه ها یهو بزرگ میشن. مثلا از چند شب قبل اصرار داشت که من کنار تو سر سفره نمیشینم و خودم برا خودم برنج و خورش میریزم!!!