سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

و باز هم تغییر...

1396/3/27 1:54
نویسنده : مامانی
543 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

تغییر مکان و اسباب کشی باعث شد سرم خیلی شلوغ تر از قبل بشه. خب بعد از سه سال و نیم زندگی تو سوییت کوچیک بیمارستان وقتش بود یه جای بزرگتر نقل مکان کنیم.

کلاسها و مدرسه پارسا نزدیکتر و محل کار من نیم ساعتی دورتر شد.

بچه ها اینجا رو دوست دارن ولی هرتغییر برای بچه ۶ ساله سخته و دلتنگی برای جایی که ۳ تا ۶ سالگی شو اونجا گذروند یه کم براش سخته. مهسا ولی خیلی زود به شرایط عادت میکنه. مخصوصا اینکه یه پرستار جدید براش گرفتم.

پارسا زیاد باهاش جور نیست فقط به خاطر اینکه مثل پرستار قبلی باهاش بازی نمیکنه. البته پسری جزو قرارداد ما نیست. موقعی که ازش میخواد مراقب مهسا باشه تا به کار اشپزخونه برسه در جواب میگه تو اومدی مواظب مهسا باشی.

و گلایه های روزمره هردو طرف رو هرروز میشنوم. ولی در کل همه چی از این نظر اروومه.

برخلاف ذوق و شوق اولیه پسر بر و بچه های همسایه خونگرم و دوست داشتنی نبودن. یا بزرگتر و تخس و یا کوچیکتر و خرابکار. دوست یابی برای پسر حساس ئ تنهای من پروسه زمان بر هست با اینکه اون از هر دوستی استقبال میکنه ولی نمیدونم چرا بچه ها بهش نزدیک نمیشن. مطمین هستم با گذشت زمان مساله حل میشه.  و به قول باباش ظاهرا شعور بچه های همسایه درحد پسرک ما نیست.

یه پارک کوچیک ته کوچه هست که پسر گهگاهی اونجا اسکیت میکنه و یا با پسر ۵ ساله دوستم بازی میکنه. کلاس شنا میره. و کلاس فوتبال که علیرغم تمرین های عالی تک نفره هنوز تو تمرین گروهی دل نمیده. چون سرعت بچه های بزرگتر بیشتره و توپ با پاش نمیرسه. اخیرا به زور راضی اش میکنم بریم کلاس فوتبال

دلش برای مدرسه تنگ شده و به مربی اش زنگ زده و بهش گفته میخواد شیخ بشه. نصفه شب بیدارم میکنه و میگه دلش برای مدرسه تنگ شده. .ولی خوب با خواهرش بازی و بدو بدو و خنده میکنن و دختره مطمینا مشکلی از لحاظ نداشتن همبازی کودکی نداره.

مهسای ناز و شیطون من. روحش با آب عجین هست. چه شیر اب حموم و چه قطره اب ته لیوان.

تو بیست ماهگی کلماتی که میگه: ماما...بابا..داداش با تاکید روی شین...اب...حممم(حموم) همراه با پانتومیم شستن سر...نی نی (نون)...پا(بلند شو)...دس (دست)...جی جی (شیشه شیر)..آخ...چش (چشم)...نه ( نه و بله)

تو تلگرام میچرخه رو ایدی باباش کلیک میکنه و عکس و فیلما رو میبینه یا عکس پروفایل پدربزرگشو نگاه میکنه یکی یکی.فسقل بیست ماهه

هنوز وابسته شدید به پستونک هست و صبح ها مثل چسب بهم میچسبه مبادا برم سرکار. غافل بشم ازش با سر و روی مثلا ارایش کرده از اتاقم میاد بیرونزیبا

هنوز شب ها دوبار شیر میخواد و چند بار نق نق میکنه. بعد از سینوزیت و سرفه و انتی بیوتیک خوردن برادرش الان نوبت اون شده و دو سه بار با سرفه بالا اورد و نصفه شب به تشک و بالش شستن مشغولم کرد.

الان که ماه رمضونه وکم حوصله تر شدم ولی باز قبل افطار میبرمشون بیرون هواخوری. دختر چیزای شیرین مثل مربا و بستنی زیاد نمیخوره.

اگه روزانه ازش بنویسم خیلی چیزها هست ولی ماهی یکبار وکلی نمیدونم چی بگم که خاطره بمونه برام. اینکه تنهایی تو اسانسور میپره ومیرقصه ولی یه غریبه باشه رو تا دستاشو روهم میذاره و زل میزنه به کفشاش.

اینکه با خودکار به دیوار ومبل و..خط میکشه و جالبه که میدونه ممنوعه وقتی صداش میزنم سریع خودکارو پرت میکنه. منم اجازه میدم با نکدون کل خونه رو شور کنه و لذت ببره. نمیذارم پرستارش مانع بشه چون زحمتش فقط یه جارو کشیدنه. این روزها دیگه برنمیگردن.

 

بچه ها به عضو جدید خانواده اشاره دارن..

طلوع و صبا کوچولو دخترخاله ها.. تولدت مبارک طلوع جون

خونه مادربزرگه مادر

عکس هنری اینجانب از پسر و طوطی

سرزمین دکتر چی! طبقه بالا مرکز خرید نمیدونم چی! کنار الماس شرق مشهد

 

همون سرزمین! برای بچه های همسن پارسا و بزرگتر خیلی خوب بود. از بحث افرینش زمین شروع شد. داخل یک غار رفتیم و بعد پدید اومدن موجودات از دایناسورها تا انسانها و بعد داخل بدن انسان دور زدیم

ورودی نفری ۲۵ تومن

شکار یک گل وحشی گوشه ای از حیاط ورزشگاه حومه زمین فوتبال پسر و یک دختر گل گلاب

عکس در موبایل میبینند

جشن فارغ التحصیلی پسر از پیش دبستانی با حضور چند بازیگر ونمایش و شعر و حرکات موزون !! و ساندویچ کوچک مرغ ورانی و پفک وموز و عکس. ..پدر در پس زمینه تصویر.. پسر و پدر جلو احضار شدن و چند سوال شبیه مامانتو بیشتر دوس داری یا باباتو از بچه پرسیدن که از همه سوالا سربلند بیرون اومد..میپرسه مدیر رو بیشتر دوس داری یا خاله تو !!! از باباش ه مپرسیدن اسم خانم ومادرخانم رو چی سیو کردی تو موبایل.حتما ببینم..جشن تو جنگل خیس و باران خورده النگدره بود. دوشنبه روزی که باباش هم بود خوشبختانه

بالکن خونه جدید را عاشقم..

شیر اب بالکن خونه جدید را عاشقند...

فصل گندم هست الان. ماه رمضان خرداد ۹۶

جدیدا تو خیابون وبیابون میشینه رو زمین یهو..که یعنی بغلم کن.. حتی دیده شده تو خونه هزاران کیلومتر میدوه وقتی کاری باهاش داری نمیتونه قدم برداره...

اخر بهار است و چیزی شبیه ختمی های وحشی...

دختر و پرستار دو ماه تا بیست ماهگی اش که دوسش داشت خیلی و عادت داشت به لالایی اش. طوری که من وپارسا مجبور میشدیم برای خوابوندنش به زبان بیگانه بخونیم..هووودییییی هووودی هوووودی هوووووووو مهسا جانم هودییی هوو

تولد سه سالگی ات مبارک فاطمه خوشگلم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)