به وقت ابله مرغان
بالاخره بعد از چند بار برخورد عمدی با چند مورد ابله مرغون و عدم ابتلای بچه ها بالاخره خود ویروس محترم توسط عمه زاده ها به منزل تشریف اوردن. مهسا در حد چند وزیکول بدون تب ولی پسرم همه جای بدن و حتی توی حلق و دهنش. بچه شبها تب بالا داشت و روزها نمیتونست غذا بخوره. یه هفته کلاس هاش رو تعلیل کردم . اونقدرا خارش نداشتن. البته هیدروکسی زین و پماد میزدم.
امسال تابستون سال ۹۷ فوق العاده گرم و طاقت فرسا بود تا نیمه مرداد که ابری و خنک شد و کولرها خاموش. روزانه دو ساعت قطعی برق و اب داشتیم. دردسر اسانسور وقتی همزمان با کلاس پسرم میشد . وقتی راه پله ها تاریک بود و پارسا میترسید. بمیرم براش یه بار خیلی عصبانی و خسته بودم چقدر غر زدم تا با دختر نق نقو ۶ طبقه رو باهاش رفتم پایین.
کلاس زبان و اسکواش و شنا میره. با یه سرویس که براش گرفتم و از بردن و اوردنش دست تنها راحت شدم.
مهسا جون هم خانووومی شده با بلبل زبونی دختری در استانه ۳ سالگی. با ناز به من میگه عروووسک من! حروف رو هم پس و پیش و بامزه میگه. مشهورترین کلمه اش« دولابه» هست. پولوخور قهار از صبحانه تا شام پلو میخواد از من. کیفش رو مثل من میندازه دوشش و یه فرقون وسیله جمع میکنه میبره تو ماشین. دوساعت با باباش بره پارک میاد خونه و میگه تاب صورتی سوار نشدم. عاشق رنگ صورتی و یه پیراهن صورتی طرح پرنده هست که بشور و بپوش شده براش. بالاخره دست و پا شکسته رنگها رو نزدیک سه سالگی یاد گرفت. تو خلوت برای خودش شعر و اهنگ میسازه. یه چند روز هم لب داخلی اش ضایعات سفید کاندیدا زد که خیلی نگرانم کرد و با نیستانین دو روزه خوب شد. تو دو سال و ۱۰ ماهگی قید پستونک رو زد.
از مرداد بگم که یه بار رفتیم دریای بهشهر اینقدرررر گرم بود و اینقدررر شنی شدیم که قیدش رو زدیم رفتیم سرباغ تو حوض بچه ها اب بازی کردن. یه روز مه الود و بارونی نیمه مرداد هم رفتیم ابشار زیارت. و روی تپه جلوی خونه تمشک خوردیم.
اینجا یه سری خونه قدیمی بوده اینجور رنگش کردن. هوا خوب بود و پارسا خسته از دو ساعت کلاس اسکواش. ولی خوش گذشت.
نقاشی های لنگ دراز دخترم
پارسا عاشق جک وجونور هست. همش اصرار داره پرنده بخریم. هر سگ و گربه ای که تو خیابون میبینه میخواد بیاره خونه. از شما چه پنهون داره پول جمع میکنه جوجه قناری بخره.
یکی جارومیزنه یکی هم کاغذای در رو میکنه و عصرهامون میگذره
به روز بارونی و حتی طوفانی تو روستای پدری کنار سیاهرود. اب داشت بالا میومد و زمین گل شده بود مهسا میترسید ولی همه اذت بردیم
حتما باید مثل هم بپوشن و ذوق کنن از خوشگلی
نوه ته تغاری ما زهرا خانوم