اولين مهد کودک
پارسا بهمن سال قبل 4 ماهش بود. يک ماهي عزيز ( مادر بابايي) مهمونمون بود تا من که ميرم سر کار مراقب نوه اش باشه. نزديک عروسي عمه بود و عزيز برگشت شمال و من در به در دنبال پرستار بچه اي که قابل اطمينان باشه و شب که کشيک بيمارستان دارم بتونه بمونه...( همونطور که گفتم همسرم تو يه شهر دور کار ميکرد و من هم کسي رو اينجا نداشتم) تو فاصله پيدا کردن پرستار ني ني کوچولو شيرخواره رو بردم مهد شبانه روزي بيمارستان...تو سرماي زمستون... صبح سرد در حالي که تو جاش گرم خواب شيرينش بود ،لباس تنش ميکردم، بيدار ميشد ... يه ساک مينداختم دوشم و ميذاشتمش تو صندلي ماشين ميگفتم : پاشو ماماني.مدرسه ات دير ميشه ها يادم مياد 2-3 روزي هم برف سنگ...
نویسنده :
مامانی
16:24