سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

نوروز 93

سفره هفت سین رو تا آخرین ساعت هایی که وقت داشتم ردیف کردم.البته نه سال تحویل خونه بودیم و نه کسی اومد خونه مون. ولی دلم میخواست سفره بندازم یادم میاد سال تحویل خونه مادرشوهرم بودیم. فرداش خونه مامانم رفتیم و البته خونه مادربزرگ هام. روز سوم اومدیم تهران خونه داداشم تا بابای پارسا با پرواز بره سرکارش و ما فرداش برگشتیم. منم رفتم شهر محل کارم و سر کشیک هام تا 9 عید که 3 نفری با بودیم و خلاصه گذشت تا 13... که دوباره همسرم رفت.. بندر گلی و پفک خوردن پارسا و جیش زدنش و عصبانیت من و خلاصه این جور مکافات بود... یه شب هم دوست حامد شام اومد خونه مون.. سیزده به در هم رفتیم فرودگاه برا رسوندن همسرم...همین یعنی جز دو سه روز اول...
9 ارديبهشت 1393

اعتماد نکن..

  اول  اینجا  رو بخونین بعد بیاین ادامه مطلب..     بعد اون ماجرا اخلاقم با پرستارش عوض شد من چاره ای نداشتم.  2 روز مونده بود به عید و من هفته اول عید رو باید میرفتم شهرستان برای طرح دانشگاهم وکسی نبود باهام بیاد و بچه رو نگه داره. درثانی امتحان ارتقا و بورد سال اخرم نزدیک بود و پرستار جدید گرفتن کلی دردسر داشت. اولین کار نصب دوربین تو هال و اتاق پارسا بود. بع هم روی شیفت های خصوصی و درامد قابل توجه اش خط قرمز کشیدم تا شب ها خونه باشم. یه روز از دادگاه احضاریه اومد تا بریم برا همون پسره که ازش شاکی بودیم. ولی قرار بود با این ادما درنیافتیم و منصرف شدیم از رفتن. پرستاره میگف...
9 ارديبهشت 1393

زمستان و پارسا

شب یلدا تا شب عید در یک البوم کوچک   زمستون طولانی بود. به هوای بارون و برف از 5 شنبه بازاری که اینجا معرروفه یه چکمه پلاستیکی گرفتم و از یه کفش کودک هم بوت پسرم رو خریدم صبح ها شال و کلاه و مهد بود و ظهرها که خودم به جای سرویس میرفتم دنبالش بچه های بیچاره با اون همه لباس تو اتاق گرم نشسته بودن تا یه ساعت بعدش سرویس بیاد. از وسایل بازی هم خبری نبود. خلاصه مجبور بودم ولی پارسا خوب شعر ونقاشی یاد میگرفت ولی بچه ها به زبون محلی همینجا صحبت میکنن وعملا فقط پارسا  و آرین همزبون و فارس بودن. شب یلدای ما   یکی دو بار برف اومد و بارندگی خیلی زیاد نبود. این هم آدم برفی و یا به عبارتی جوجه برفی ما ...
9 ارديبهشت 1393

سرما و دریا

  وقتی ادم هوس دریا کنه گرما وسرما نمیشناسه با پدرشوهرم وامین پسرعمه پارسا رفتیم. به اصرار پارسا وتمایل بقیه سوار قایق موتوری شدیم که نمیگم از پیچ وتاب و بالا و پایین رفتن های قایق کی ترسید وکی نترسید..ولی پارسا که حاظر نشد دیگه طرف قایق خاموش هم بریم انگار یادم میاد شب خاصی بود که برگشتنی شیرینی خریدیم و شهر شلوغ بود.  فکر میکنم یادم نمیاد ...
9 ارديبهشت 1393
1