سفرنامه شمال 3
سفر نامه شمال٣
(عروسی دایی جون. خونه مامانی.خونه بابایی.خونه باغ مادربزرگ.دریا) به روایت تصویر :ادامه مطلب
این سومین سفر شمال بود و خدارو شکر هر سه بار برا جشن و شادی !
بلیط هواپیما ساعت ٥ صبح بود و چون شب قبل هم دیر خوابیدیم پسر کوچولو از همون اول به علت کسری خواب بنای گریه و نق و نوق گذاشت و تو هواپیما هم بعد از کلی گریه رو شونه چپم خوابید و به هیچ وجه هم نمیذاشت پوزیشن اش رو عوض کنم!
پدر جون تو فرودگاه اومد دنبالمون و رفتیم خونه ما....جمع همه جمع بود و چه کیفی داره بعد از چند ماه نوه یکی یه دونه رو دیدن علیرغم بد اخلاقی پارسا به خاطر خستگی.
و چقدر هوا عااااااااااااالی بود
بعد از چاق سلامتی راهی خونه پدری همسرم شدیم و پارسا فقط خوابید
عصر رفتیم خونه عروس "باربرون" که پارسا خستگی اش در رفته بود و معرکه بود
فرداش هم خونه ما "باراورون" گل پسرم بهتر از این نمیشد
همینجا عید فطر رو تبریک میگم و اخ جون که ٥ شنبه هم تعطیله و از مرخصی هام حساب نمیشه!
٤شنبه عید فطر که هر سال خونه مامان بزرگ من تا فسنجون نخوریم ماه رمضون فطر نمیشه (معادل استهلال ماه)
عکس های زیر هم پارسا جونم تو باغ مادربزرگم گرفته که از بچگیهای خودم خاطرات قشنگی دارم
پارسا و غازها زیر درخت انجیر
پارسا و خرمالوهای کال
پارسا و انار
پارسا و ازگیل وحشی
پارسا ، گل پسر ما
همسرم پیشنهاد کرد که بریم دریا تا پارسا جونم تنی به اب بزنه .... پارسا تا نشست و ماسه ها رو گرفت تو مشتش اجیشش شد و خوشش نیومد که خلاصه دریا نرفته برگشتیم.
خونه عزیز پارسا حسابی از خجالت همه دراومد و تا ازش غافل میشدیم یه گوشه رو بهم میریخت.
پارسا با اینکه همش بیرون بودیم ذره ای اشتیاقش به دنیای خارج از دروازه ها کم نشد
و مامان بیچاره اش هم مشغول اماده کردن غذای کمکی، حمام بردن نی نی ، خوابوندن نی نی، و شستشوی لباسهای نی نی
٥شنبه رفتیم سالن عروسی... قبلش هم با پارسا رفتم ارایشگاه پیش عروس که کلی شاگرد و دستیار هم بودن و پارسا اونقد خوشمزه بازی دراورد و خندید که دهن خودم باز موند
تو عروسی هممممممممممممممممه فامیل دور و نزدیک رو بعد مدتها دیدم و پارسا هم پسر خوبی بود و دلی هم از پلوگوشت عروسی دراورد.
عکسهای خوشگلی هم گرفتیم که خب نمیشه گذاشت تو وب.
سفر ما بیشتر از اینکه تفریحی باشه تجدید دیدار خانواده هاست و با سفر سیاحتی خیلی از دوستان فرق داره.
با تشکر مخصوص از پدر جون و مادرجون با لطف های همیشگی شون
عزیز و بابابزرگ با محبت و توجه شون
خاله اتنا و اقا مهدی که گردش کوتاهی با هم رفتیم
دایی جون وحید گل گلاب و خانمش (عروس)
خاله فاطمه که عاشفانه کمک کرد تو نگهداری پارسا
عمه جون و اقا هادی که پارسا رو مثل نی نی تو راهشون دوست دارن
با تشکر از فامیل، سمانه جون و اقا رامین ، هواپیمایی ماهان، فرمانداری ، تاکسی که مارو اورد خونه و خانواده محترم رجبی
شهریور ٩٠