سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

سفرنامه شمال 3

1390/6/13 23:21
نویسنده : مامانی
2,817 بازدید
اشتراک گذاری

      سفر نامه شمال٣  

   

(عروسی دایی جون. خونه مامانی.خونه بابایی.خونه باغ مادربزرگ.دریا) به روایت تصویر :ادامه مطلب

این سومین سفر شمال بود و خدارو شکر هر سه بار برا جشن و شادی !

بلیط هواپیما ساعت ٥ صبح بود و چون شب قبل هم دیر خوابیدیم پسر کوچولو از همون اول به علت کسری خواب بنای گریه و نق و نوق گذاشت و تو هواپیما هم بعد از کلی گریه رو شونه چپم خوابید و به هیچ وجه هم نمیذاشت پوزیشن اش رو عوض کنم!

پدر جون تو فرودگاه اومد دنبالمون و رفتیم خونه ما....جمع همه جمع بود و چه کیفی داره بعد از چند ماه نوه یکی یه دونه رو دیدن علیرغم بد اخلاقی پارسا به خاطر خستگی.

و چقدر هوا عااااااااااااالی بود

بعد از چاق سلامتی راهی خونه پدری همسرم شدیم و پارسا فقط خوابید

 o,hf

 

عصر رفتیم خونه عروس "باربرون" که پارسا خستگی اش در رفته بود و معرکه بود

فرداش هم خونه ما "باراورون" گل پسرم  بهتر از این نمیشد

همینجا عید فطر رو تبریک میگم و اخ جون که ٥ شنبه هم تعطیله و از مرخصی هام حساب نمیشه!

 

٤شنبه عید فطر که هر سال خونه مامان بزرگ من تا فسنجون نخوریم ماه رمضون فطر نمیشه (معادل استهلال ماه)

عکس های زیر هم پارسا جونم تو باغ مادربزرگم گرفته که از بچگیهای خودم خاطرات قشنگی دارم

 

پارسا و غازها زیر درخت انجیر

 

پارسا و خرمالوهای کال

پارسا و انار

پارسا و ازگیل وحشی

پارسا ، گل پسر ما

 

همسرم پیشنهاد کرد که بریم دریا تا پارسا جونم تنی به اب بزنه .... پارسا تا نشست و ماسه ها رو گرفت تو مشتش اجیشش شد و خوشش نیومد که خلاصه دریا نرفته برگشتیم.

 

خونه  عزیز پارسا حسابی از خجالت همه دراومد و تا ازش غافل میشدیم یه گوشه رو بهم میریخت.

 پارسا با اینکه همش بیرون بودیم ذره ای اشتیاقش به دنیای خارج از دروازه ها کم نشد

و مامان بیچاره اش هم مشغول اماده کردن غذای کمکی، حمام بردن نی نی ، خوابوندن نی نی، و شستشوی لباسهای نی نی

٥شنبه رفتیم سالن عروسی... قبلش هم با پارسا رفتم ارایشگاه پیش عروس که کلی شاگرد و دستیار هم بودن و پارسا اونقد خوشمزه بازی دراورد و خندید که دهن خودم باز موند

تو عروسی هممممممممممممممممه فامیل دور و نزدیک رو بعد مدتها دیدم و پارسا هم پسر خوبی بود و دلی هم از پلوگوشت عروسی دراورد.

عکسهای خوشگلی هم گرفتیم که خب نمیشه گذاشت تو وب.

سفر ما بیشتر از اینکه تفریحی باشه تجدید دیدار خانواده هاست و با سفر سیاحتی خیلی از دوستان فرق داره.

         

با تشکر مخصوص از پدر جون و مادرجون با لطف های همیشگی شون

عزیز و بابابزرگ با محبت و توجه شون

خاله اتنا و اقا مهدی که گردش کوتاهی با هم رفتیم

دایی جون وحید گل گلاب و خانمش (عروس)

خاله فاطمه که عاشفانه کمک کرد تو نگهداری پارسا

عمه جون و اقا هادی که پارسا رو مثل نی نی تو راهشون دوست دارن

با تشکر از فامیل،  سمانه جون و اقا رامین ، هواپیمایی ماهان، فرمانداری ، تاکسی که مارو اورد خونه و خانواده محترم رجبی

شهریور ٩٠

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

خاطره مامان بردیا
13 شهریور 90 16:49
به به همیشه به گردش و تفریح و جشن و شادی... انشاءاله که حسابی خوش گذشته باشه مثل همیشه عکسای آقا پارسا یکی خوشگلتر از دیگری
مامان قندعسل
13 شهریور 90 20:07
لپ لپوی خاله چه نازههههههههههه ماشالله
مامان پارسا
13 شهریور 90 20:27
آخخخخخخخخخخخخخخخیش داشتم میمردم خداروشکر که حساااااااااابی خوش گذشته اینطور که معلومه اگه از یکی دو مورد صرف نظر کنیم پارسا هم پسر خوبی بوده و زیاد مامانو اذیت نکرده عکسها مثل همیشه عالی بودن خاله جون چراااااااااادریارو دوست نداشتی؟ اینم واسه آقا پارسای خندون
مامان زهرا نازنازی
13 شهریور 90 20:34
همیشه شاد باشید
مامان آریان جون
13 شهریور 90 23:03
سلام جیگر خاله که اینقدر آقا بوده و گذاشت عروسی به مامانش خوش بگذره. همیشه به گردش و عروسی. ایشالله که دایی جون و خانمش هم خوشبخت بشن
پانی
14 شهریور 90 11:24
عزیزم با این لپای خوشگل چه بامزه میوه میخوره. ایشاالله همیشه به شادی و گردش با سلامتی. خدا این مامان بزرگ ،بابا بزرگها رو حفظ کنه که دل خوشی مامانا و نینی ها هستند.بووووووووووووس برای پارسا
مامان محیا
14 شهریور 90 12:30
وای چقدر از همه خوب تشکر میکنی...یاد برنامه های تلویزیون افتادم. آخه مردم از کجا بدونن آجیش یعنی چی.فکر بد میکنن ها


اجيش يعني ادم مارمولک تو دستش بگيره و اون وول بخوره ادم تنش لرزش بگيره ....
مامان ارميا
14 شهریور 90 12:58
اميدوارم به شما هم خوش گذشته باشه. عروسي هم مباركه. عكس هاي جالبي بود.امان از دست اي ني ني ها كه وقت به زنگا گريشون مي گيره و نمي گذارن ببينيم چي شد.
مامان امیرعلی
14 شهریور 90 15:19
عکسای خوشگلی بودن مخصوصا اونا که تو باغ بودن.منو برد به دوران بچه گیم.تیکه آخر مطلبت و خانواده آقای رجبی خیلی باحال بود.کلی خندیدم
Azim
14 شهریور 90 16:29
سلام .... امیدوارم که حالتون خوب باشه ... ماشاالله چه گل پسریه این اغا پارسا .... خدواند براتون حفظش کنه الهی ....
خاله ی امیرعلی
17 شهریور 90 9:44
عکسا واقعا عالی بودن خوشحالم که بهتون خوش گذشته همیشه به شادی و عروسی ایشالا عروسی گل پسر مارو یادتون نره دعوت کنین هزاران بووووووووووووووووووووووس برای گل پسر تپل خوردنی
مامان پارسا
17 شهریور 90 10:19
سلام اقا پارسا چطوره ؟ انشالله همیشه همینطور شاد باشید و همیشه با هم به سفرای خوب برید ما هم تیر ماه رفتیم شمال عکساشم زدم میتونی ببینی راستی پارسای من 2 هفته است راه میره پسر شما چی؟

ني ني ما ميخواد مارو غافلگير کنه. هنوز راه نميره
مامان طاها
20 شهریور 90 19:21
وای وای وای وای چه خوش مزه.
عروسک خانوم
23 مرداد 91 15:55
گوله نمکهههههههههههههههههه