سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

سلمونی آدمخوار..

1392/8/13 0:31
نویسنده : مامانی
1,127 بازدید
اشتراک گذاری

این پسر ما از سلمونی رفتن چنان وحشتی داره که گاهی خودم هم میترسم. تا این حد!!!

صبح میگم بریم سلمونی میگه شب بریم.

شب میگم بریم سلمونی میگه با بابا میرم.

بابا که  میاد  پسرک میگه برم حموم تمیز می شم (  نیازی به سمونی نیست!)

خلاصه با توضیحات و توجیهات قبول میکنه بیاد.

قیافه پسرکم رو ببینین آخه من نمیدونم چرا بچه ها اینقدر از سلمونی میترسن !

البته من موهای پریشون حال پسری رو دوست دارم ولی هم شبا خیلی عرق میکنه و هم تو حموم نمیذاره خوب بشورم براش و یا خشک کنم تا سرما نخوره..

 

ولی به شرطی که کلاه رو از سرش برنداریم.

 

خلاصه این پیرایشگاه تو مسیر پرستار خیر ندیده پارسا بود که به من آدرسش رو داد. قبلا هم یه بار اومده بودم .

یارو رو تو تلویزیون نشون داده بودن که با چشم بسته همزمان موی خودش و مشتری رو کوتاه کرده بود و خلاصه گینس و این حرفا..

حالا جلوی موی پارسا رو نشونم میداد و میگفت خودتون قیچی کردین؟ این چیه؟؟؟ باباش کوتاه کرده؟

خلاصه هی داشت به کار خودش بد و بیراه میگفت و خودش خبر نداشت.

از حباب درست کردن و آب بازی و ماشین و سرسره تا شکلات و نقاشی برای اینکه بچه باهاشون دوست شه و ترسش بریزه ولی موثر نبود که نبود . یه دست پارسا رو سرش کلاه رو پسبیده بود و با دست دیگه اش بازی میکرد.

بالاخره نوری از افق پدیدار شد و خرگوشی از قفس آزاد شد و حواس بچه ما پرت شده و نصف کار اوستا تموم شد.

خارش گردن پسری که شروع شد گریه و دست و پا زدن هم شروع شد و خرگوش هم دیگه افاقه نکرد.

خلاصه انرژی از جسم و روح اینجانب تخلیه میشه تا موی پسری کوتاه شه

و درنهایت:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

كيهان
13 آبان 92 7:42
درود
مبارك باشه



ممنون
مامان باربد
13 آبان 92 8:05
به به چه گل شد مباركه، طبيعي يه مدت ديگه خودش با علاقه ميگه بريم سلمونى


مرسی. من که میدونم دفعه دیگه هم همین وضعو داریم
خاله فاطمه
13 آبان 92 8:16
چقدر عکس اولیش شبیه دایی وحیدشه


دقت نکرده بودم..
مهسا مامان نویان
13 آبان 92 17:17
عزیزم بیشتر بچه ها از سلمونی میترسن علتشم هنوز کشف نشده ولی پسری ما به شدت عاشق سلمونی و سلمونی رفتن یه جور تفریحه واسش اینم یه جورشه ما که سر از کار این بچه ها در نیاوردیم


برای پسر من علتش 1- اجبار به اروم نشستن 2- صدای قیچی که پشت سرش 3- خارش گردنش با موهای ریخته شده
الهه مامان یسنا
14 آبان 92 14:45
آخی چقدر ترسیده . بزرگ میشه به این روزاش چقدر بخنده

دختردارا از این مصیبتا کمتر دارن
مامان ارمیا و ایلمان
15 آبان 92 13:57
الهی بگردم. مبارکش باشه. ارمیا هم اینطوری بود ولی یالاخره ترسش ریخت.


چجوری دیگه نمیترسه؟
مامان ارمیا و ایلمان
19 آبان 92 11:45
خانم آرایشگره، آب پاش رو داده بود دست ارمیا و هر وقت می گفت، ارمیا آ می پاشید به موهای خودش و بازی بازی موهاشو کوتاه کرد. ارمیا فکر می کرد درد داره و بعد دید درد هم نداره.


این بابا که اول کلی حباب بازی و نقاشی و .. بعدش هم 3- 4 نفر اب پاش گرفتیم مثل تفنگ همدیگه رو خیس میکردیم مثل پارک اب و اتش و خلاصه پارسا کلی ابپاشی کرد منو ولی باز هم که اقاهه میومد طرفش بیقراری میکرد
سمیه
20 آبان 92 0:12
منم به همین دلایل چند وقتی میشه که پارسا رو نبردم ارایشگاه البته دلیل بعدیش اینه که ارایشگرها هر کاری میخوان رو سر بچه انجام میدن بدون اینکه ببینن ما چه مدلی میخوایم البته اونا با ما هم همین کارو میکنن