سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

سرگرمي روزهاي گرم

1396/6/9 23:07
نویسنده : مامانی
257 بازدید
اشتراک گذاری
اولين دو كلمه اي كه دخترم گفت درحال اشاره به كاسه خودش كنار سفره:ماست نيست
و اولين جمله سه كلمه اي وقتي براي تولد دوسالگي براش خريد ميكرديم دوتا عروسك گرفت بغلش و گفت: دوتتا ني ني هست...
دخمل قشنگم دايره لغاتش زياد شده. بدون اينكه بهش ياد بديم درجواب درخواست من ميگه : باششش(باشه) و يا مسي( مرسي)
ابوس ( اتوبوس)
تديگ ( ته ديگ)
موچچه( مورچه)
پايين
لباس
اموم(حموم)
انجير( انجير و تمام ميوه هاي گرد)
يك شب گرم مردادبا گريه بيدار شد و اشاره به گوشه اتاق كرد و گفت هاپو. اومد بغلم خوابيد
صبح ياد خوابش افتاد و گفت هاپو رفت
از سوسك تا ببعي و گربه شديدا ميترسه
و اما پسري كه قبل رفتن به مدرسه باسواد شده كتاب ميخونه و از ما هم امتحان ميكنه: پرنده دودو كي منقرض شد؟ كجا زندگي ميكرد؟ كاراييب كجاست؟
ميگم اين قاچاقچي كه ميگي يعني چي؟ ميگه كسي كه ميچاقه
خلاصه با اين دوتا بچه ميخندم و گريه ميكنم. دعوا ميكنم و پشيمون ميشم و گاهي نميشم. تو خونه بزرگتري كه اومديم جنب و جوششون بيشتر شده و همين خيلي خوبه كه كمتر زير دست و پا هستن
اينقدر تابستون امسال گرمه كه تا اخرشب نميشه بيرون رفت و همون اخرشب هم ترافيكه
مهسا عليرغم اب دوستي شديدي كه داره از دريا ميترسه و به شن بازي قناعت ميكنه
شبها ديرتر از همه بعد از كلي بازيگوشي ميخوابه. جديدا هم بايد اينقدر پشتش رو ماساژ بدم تا بخوابه
اهنگ لالايي شمال رو تو موبايلم ميبينه و ديگه نميگه هودي( لالايي تركمني) بذارم براش
با پرستار جديد تا وقتي من نباشم جوره و وقتي باشم ميچسبه به من
يه بار در حموم رو از داخل قفل و منو زهره ترك كرد. دلم اشوب بود تا با يه كليد يا چاقو از درز قفل تونستم بازش كنم
تو اين مدت مهموني هاي ساده اي هم پيش مياد كه خوشبختانه فسقلي ها براي من زحمتي ندارن
پارسا عليرغم ميلش و عليرغم اينكه پيشرفت كمي تو فوتبال داره ٥ ماه كامل رفت و با اردوي جنگل جهنمي تمومش كرد. يعني ٨ صبح رفتن جنگل. همون اول قمقمه اب رو گم كرد. و تو اون گرماي وحشتناك بدون همبازي حوصله اش سرميرفت. خوب شد باباش پيشنهاد داد ١٢ ظهر رفتيم نجاتش داديم. جالبش اينه به مربي اش سپرده بودم اگه حوصله اش سر رفت زنگ بزنه. پسر بيشتر از سه بار به مربي اش گفت كه زنگ بزنه به ما.
كلاس شنا هم كه از سه متري ميترسيد. مثلا يه مربي سه شاگرد هزينه كردم. چند جلسه تو يكمتري تنها بود تا زنگ زدم به مسوولشون توضيح خواستم. از همون جلسه مربي هواشو داشت و تونست تو سه متري شنا كنه
باز هم تجربه اينكه همه جا چهارچشمي حواستون به بچه هاتون باشه.


تولد پسرعموي بچه هاست. مهسا و ريحانه مشغول خوابوندن عروسكهاشون هستن


دوستان به صرف آش اومده بودن. بچه هاي بزرگتر كلي بازي كردن و بچه هاي كوچكتر كلي به هم نگاه معني دار




دايي وحيد و بچه ها يه شب اومدن گرگان خونه مون



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نسرین
16 شهریور 96 11:42
سلام. تقریبا از اول تا اخر وبلاگت رو خوندم البته با اجازت خیلی خوشم اومد منم اگه خدا بخادمیخام برا نی نی اقدام کنه تا ی ماه خیلی دوس دارم مثل شما لحظه به لحظشون رو ثبت کنم