سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

عنبران

1391/4/1 14:43
نویسنده : مامانی
1,752 بازدید
اشتراک گذاری

یکی از اساتید رزیدنت ها و بقیه استادها رو دعوت کرد ویلاش تو عنبران. البته شام رو به گردن یکی از کسانی که تازه هیات علمی شده بود انداخت. خلاصه تصمیم گرفتم که پسری رو هم با خودم ببرم. دوشنبه صبح عید مبعث رفتیم خرید برای عروسی خواهرم. ظهر هم گذاشتم پارسا حسابی بخوابه تا شب سرحال باشه..... گرچه قبلا اجازه رفتنو از اقای همسر گرفته بودم ولی در استانه رفتن گفت: واقعا میخواین تنهایی برین؟! و خلاصه کمی دل غمین راهی شدیم.

ویلا کوهستانی و بعد از طرقبه بود. و مسیر ورودی باغ تا خود ویلا کاملا سربالایی بود. و چهارچرخ پسری که با خودم اورده بودم و همچنین بازی با توپش امکان پذیر نبود.

از همون اول یه حوض بود که پارسا مسخ شده رفت طرفش و اب بازی. البته چند تا از استادهامون بچه داشتن که همسن پارسا نبودن. ولی همه شون یه دست لباس خیس عوض کردن.

 

کم کم همه مهمون ها اومدن و با گذشت زمان شیطنت پسری هم بیشتر میشد. تمام سعی ام این بود که از حوض دورش نگه دارم. برای همین رفتیم تو باغ که پر از توت و میوه بود.

داشتم زردالو میچیدم یهو دیدم پارسا خان تند تند گیلاس میچینه و نشسته و با هسته میخوره...

قربون اون لپ قلمبه گیلاسی ات برم.

این عکس هم از رو تراس گرفتیم که رفته بودم لباس خیس پسری رو تو خونه عوض کنم.

با این وروجک که همراه خودم بردم از پذیرایی چیزی نصیبمون نشد.

یکی از همکلاسی هامون اواز سنتی میخونه و نوازنده هم اورده بود. قبل از شام همه رفتن رو بوم ویلا برا کنسرت! پارسا هم هی وسط جمع دست زد و چشمک زد و خندید و همه هم نگاهش میکردن. که استادمون گفت 5 نمره بخاطر شیرین کاری پسری بهم میده!(البته به شوخی ها)

رییس بیمارستانمون که جراح قلب هست اومده بود و وقتی پارسا تو دور زدن هاش میرفت پیش بچه هاش هرچی خواست بغلش کنه پسری نرفت.

این رو از رو فیلم گرفتم و کیفیتش خوب نشد

بعد پیاده رفتیم یکی از رستوران های همون حوالی. پارسا بغل دکتر رضایی یکی از همکلاسی هام بود.

موقع شام که دیر هم شده بود پسری دیگه خسته و نق نقو شد و نذاشت من شام بخورم. و چنان گریه ای کرد که اساتید از الاچیق کناری نگاه میکردن (البته اساتید مربوطه هنوز بچه نداشتن و نگاه به اینده اشون میکردن) ....گریه پسر هم برا این بود که میگفت بلند شو از الاچیق بریم بیرون. خلاصه نه کباب موغ و نه کوبیده و نه حتی سالاد و ماست!!!

این عکس قبل شام با همکلاسی ها و سال پایینی ها

 

موقع برگشتن به ویلا که ماشین اونجا پارک بود پارسا چسبید تو بغلم و دیگه چیزی از ستون فقرات برام نموند تو اون سربالایی.

یک گریه هم اخر داشتیم: وقتی کارگر ویلا خواست ماشینم رو از تو پارک جابجا کنه پسری گریه ای سر داد که چرا یکی دیگه رفته تو ماشینمون؟؟!!!!

 

امروز تو بیمارستان استادهامون سراغ پارسا رو میگرفتن و حالش رو میپرسیدن و از بامزگی هاش میگفتن...اسپند اسپند دونه...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

گالیا
1 تیر 91 17:07
ای وروجک بلا! حسابی حال مامانش رو گرفته پس
نسرین مامان باران
3 تیر 91 10:25
همیشه خوش باشین. ابنجور جاها به بچه ها حسابی خوش میگذره بجاش مامان باباها هلاک میشن .
نی نی گوگولی
3 تیر 91 20:54
دوس داشتم موقع گیلاس چیدن و خوردنش میدیدمششششششششش ای جوووووووونم کپلیییی راستی عسیسم ..من آپیدم خوشحال میشم به ما هم سر بزنید
خاطره مامان بردیا
3 تیر 91 22:04
ای قربون این آقا پارسا برم که حسابی توی دل اساتید مامانی جا باز کرده وروجک با اون گیلاس خوردنش
مامان ارمیا
4 تیر 91 12:32
ایشالله همیشه خوش باشین.
زهره مامان آریان جون
5 تیر 91 0:05
این وروجکا در این مواقع نهایت استفاده و تفریح رو می کنن عوضش ما نه چیزی از مهمونی و غذاش می فهمیم تازه نفسی هم برا ادم نمیذارن. همیشه خوش باشید
مامان اسراواسما
5 تیر 91 9:43
سلااااااااااااام همیشه به گردش وتفریحاون لپ قلمبه گیلاسیشو ببوس حتمااااااااااااااا
هادیم
5 تیر 91 20:24
سلام...............من یه سری کارت پستال به مناسبت میلاد امام سجاد در وبم گذاشتم ممنون میشم از اون ها استفاده کنید......فقط برای مطلع شدن از دیدارتون نظر یادتون نره...........