پسری رفت نیشابور
سفر 4 ساعته من و پسری به نیشابور برای عروسی یکی از همکلاسی هام بود. ساعت 8 الی 12 شب با اژانس ( همراه 3 نفر دیگه) رفتیم. جاده اتوبان خلوت رو که دیدم حیفم اومد چرا ماشین نیاوردم.
پارسا تو راه رفت : فقط تو بغلم نشسته بود وبیرون رو تماشا میکرد و فقط 2 بار برگش خانم های همکلاسی منو دید که لبش به شکل o شد. (لب بالا روی دندونها رو میپوشونه ولب پاین اویزونه و مردوک ها بالا رو نگاه میکنه) مخلوطی از لبخند وخجالت ونعجب پسری...
پارسا تو عروسی: وسط سالن ،با شروع موسیقی، یه دست بالا ... حرکت تند پاها به عقب و جلو
پارسا موقع شام : پلو خالی با دست مشت کرده پر از برنج ونوشابه بی وقفه که ناگهان قرمز و مبهوت بعد از خروج دی اکسید کربن راحت میشد... دو کاسه ماست..
پارسا موقع برگشت: خواب راحت (و من به این فکر که کوچولوی من اونقدر قد کشیده که تو بغلم مثل قبل راحت نیست)
اونقدر پسر خوبی بود که تصمیم گرفتم با خودم ببرمش باغ استاد!