شب های قبل از کشیک
مدتی هست که شیفت های بیمارستانم کم شده وعصر و شب های بیشتری رو کنار پارسا هستم. ولی تو همون چند تا دونه کشیک هم همش عکسا و فیلمای گل پسر یرو نگاه میکنم و دلم براش تنگ میشه.
البته اسمش یه شب کشیک بود. من که اهل اشپزی انچنان نبودم تو شب قبل از کشیکم چند جور غذا درست میکردم اخه باید اندازه 2 تا نهار و یه شام و میان وعده بعدی اش رو تهیه میکردم. نمیتونستم بسپارم به پرستارش. چون حواسش جای بچه میرفت به پخت و پز و بهانه ای داشت برای غافل شدن ازش. در ثانی دلم نمیخواد یه غریبه خیلی تو اشپزخونه ویخچالم سرک بکشه. خب اینجوریم دیگه. غذای فریزری و مونده هم که عمرا نمیدم به پسری. پس تا نیمه های شب قبل شیفت تو اشپزخونه و...
و اما شب های کشیک که همش بی خوابی و خستگی و دلتنگی...
و اما بدتر از این ها شب بعد از کشیک : خسته و خواب الود با یه وروجک که دلت میخواد نبودت رو جبران کنی ولی خییییییییلی خسته ای و داد میکشی سرش که بخوابه... باید فکر کنی چی تو خونه کمه ..همه چی سر جاشه؟ پوشک کم نیست؟ نون تو فریزر مونده؟ یادم نره اشغال رو بذارم بیرون. تاریخ مصرف شیر رو نیگا کنم! لباس های شسته تو ماشین لباسشویی مونده. چقدر دلم سبزی خوردن تازه میخواد. پسری رو حتما حموم کنم و یه پارک هم ببرمش تا تو راه برگشت نون و شیر و میوه و..و...و...
تازه همه این ها وقتی که پسری درحال دندون در اوردن نباشه و فس فس نکنه و زبونم لال مریض نباشه..و سخت تر اینکه باید بیاندیشم فرداشب چه چیزهایی برای نبودنم بپزم؟؟؟!!!
خب حالا اینجانب کی درس بخونم؟