گیص صه
خب بالاخره این پسرک ما هم به حرف اومد و حالا دیگه ساکت کردنش شده کار ی بس دشوار...
این چیه؟ اون چیه؟
گاهی مثلا به بلوزم اشاره میکنه و میگه: این چیه؟ میگم بلوز...
بعد میگه: نه! زردآبی (منظورش: چه رنگیه؟) و بالاخره تونستم بهش یاد بدم که به جای "این چیه" بگه : چه رنگیه؟
رنگها رو خوب میشناسه . البته گاهی قاطی میکنه.
زرد رو اول یاد گرفت. بعد آبی. بنفش- قمز - گهوه ای- صورتی
امشب که چراغ ها خاموش بود و پسری هر کاری میکرد جز خوابیدن به بلوزم اشاره کرد وگفت چه انگیه؟
گفتم بنفش. با تعجب گفت: نه! سیا ...خب تو تاریکی بچه حق داشت.
...................................................
راستی جمله سه کلمه ای شامل فاعل و مفعول و فعل رو میگه.
اخر جمله هاش هم میگه: خُب!... یا تائید میکنه: اره!... یا میگه: دیدی!
مثلا:
بابایی اقاهه جی جی بخره! خب!
پارسایی کِکم (گریه) کرد. اره! (سرش رو هم با اره گفتن بالا و پایین میبره)
ماشین پولیس اوناش. دیدی!
ماشین پلیس رو که میبینه هیجان زده و سریع کلاه بافتنی رو میذاره رو سرش و میگه: ببو..کلا
امروز یکی از مادرها اومده بود مهد دنبال پسر 4 ساله اش. دیدم مراقب داره بهش میگه که ظهر استامینوفن رو بهش دادم. ولی یکسره بازی میکرد و استراحت نکرد. الان هم داغه..
اخه من نمیدونم بچه مریض و تبدار رو چرا میارن مهد و چرا مهد قبولش میکنه. شنبه حتما با مدیریت اونجا صحبت میکنم.
و اما اینجانب دچار یک سرماخوردگی مزمن و اذیت کن شدم که تو عمرم سابقه نداشته. بیحال وسرفه پشت سرفه و گاهی گلاب به روتون بالا میارم. با خودم میگم نکنه سل گرفتم!
و پیرو همین بیماری از درس خوندن هم فاصله گرفتم چه فاصله گرفتنی!!! خدا خودش اخرشو به خیر کنه. مثل همیشه.
گیص صه: قصه
موقع خواب تق تق تق میزنم به تخت...
پارسا میگه: پیشی میو.. سده.. بف ... بائون..
میگم: کیه در میزنه؟ منم پیشی. در رو باز کن. هوا سرده. برف میاد .بارون میاد..و..
بعد پارسا میزنه به تخت. من هم میزنم. تق تق تق
میگه: ببعی... باز کن. سده ... بف... بائون..
و بعد هاپو و قوقولی قو
چند شب بعد:
کیه کیه در میزنه؟
پارسا: بلنگ (پلنگ) ....باز کن...سده
کیه کیه در میزنه؟
پارسا: لاک پشت!!!
وقتی پارسا میگه اَجُی منظورش چیه؟
.
.
.
.
.
باب اسفنجی
اول بهمن 91
روی کابینت نشسته بودی و به اشپزی ام نگاه میکردی. کنارت ایستاده بودم که با حالت جدی شروع کردی به حرف زدن های مریخی ات.
صورتم رو نزدیک صورتت اوردم و بی حرکت نگاهت میکردم.
ناگهان انگشتت رو نزدیک چشمم بردی گفتی: پارسایی یه...
و بعد به چشم دیگرم اشاره کردی: پارسایی یه...
عسلکم. خودت رو تومردمک چشمهایم دیده بودی...
...
الان نشستی کنارم و اصرار میکنی که دکمه "خ" رو بزنم...همش میگی: این یکی...
.................................................................................................................
2 بهمن 91
میگم پارسا جونم بریم پیش اقاهه موهاتو کوتاه کنه ،به به بشی.
میگی: کوتا نه! بعد با انگشتت دندونای کرسی دهنتو نشون میدی و میگی: بابایی!!!
فوری فهمیدم که پسر دو سال و سه ماهه ام شباهت هایی بین سلمونی و دندون پزشکی پیدا کرده..
روپوش سفید.. کاور دور گردن...صندلی...ترس...
میگم نه پارسایی. موهات خوشگل بشه..
میگی: اموم! (حموم)
خب کم اوردم در مقابل منطقت