عکس و خاطره ارتکند
از کله سحر پاشدیم و آماده رفتن. کلات نادری. بهشت گمشده ارتکند!
دوستم سارا با شوهرش و یکی از دخترای رشته داخلی اومدن دنبال من و پارسا.
تلاش من برای خوابوندن پسر تو ماشین بیفایده بود. هوا عالی بود. 4-5 تا ماشین بودیم. تو راه واستادیم و چای و فرنی خوردیم
به خود ارتکند که رسیدیم پارک کردیم و بقیه راه تو رودخونه و سراشیبی و سنگلاخ بود. دو ساعت تا رسیدن به آبشارها و دو ساعت برگشت. آقایون گروه قول داده بودن تو اوردن پسری کمک کنن. خیلی دودل بودم برای بردنش همش تو اب و مسیر های شیب دار و بعضا خطرناک.
ولی نشون به اون نشون که پسری دست تو دست من جلوتر از بقیه و شاد و شنگول راه میومد و تمام مسیر 4 ساعته رو نه نق زد و نه اومد بغلم. طوری که همه تعجب کرده بودن و به به و چه چه میگفتن بهش، اونقدر که تا 2 روز اسپند دود کردم براش.
تو راه یه تخته سنگ خیلی بزرگ مسطح بود که هله هوله و چای خوردیم و خستگی درکردیم. یه جاهایی هم باریکه راه بود و صخره بود که نردبون فلزی زده بودن با زاویه 90 درجه باید بالا میرفتییم. الان که یادم میاد یه جوری میشم. خوب بود رهبر گروهمون راه آشنا بود و پارسا رو اینجور جاها بغل میکرد.
بعد به آبشار رسیدیم که یکی از بالی صخره های بلندی که محاصره مون کرده بودن میریخت پایین و صدای مهیبی داشت. چله تابستون از سرما میلرزیدیم. پارسا فکر کنم یه خرده از عظمت آبشار و سرمای اونجا وحشت کرده بود و محکم تو بغلم چسبیده بود و میلرزید که یه شال دورش پیچیدم و اروم شد.
این عکس از بالای آبشار هست که از اینترنت گرفتم و ما ته اون دره تو یه باریکه راه بودیم که آبشار به زمین میرسید
من و پارسا پایین همون آبشار
یه ابشار دیگه هم تو یه غار تاریک بود که بقیه حسابی رفتن زیر آبشار و خیس شدن و جیغ کشیدن!
این عکس ورودی غار که دولا دولا یه مسیری رو رفتیم
این 2 تا عکس هم وقتی به سقف غار نگاه میکردیم و آب رو سرمون میریخت
بعد برگشتیم جای پارک ماشینا و من میوه اورده بودم و خوردیم و قرار بود هر کس تن ماهی بیاره برای ناهار. از خستگی جونی نمونده بود برای کباب زدن.
پارسا تو راه برگشت 3 ساعته تا خونه کلا خوابید. خونه که رسیدیم بابای پارسا رفته بود زاهدان. لوبیا و تن ماهی خوردیم. پارسا شربت و من قرص استامینوفن برای پیشگیری از بدن درد حتمی مون خوردیم و خوابیدیم .
تا دو روز خستگی تو تن پسرم بود چون ازش میپرسیدم بریم رودخونه؟ میگفت: نه! رفتیم!
ولی بعد اون میگفت بریم رودخونه! با ماشین سفید (همون سانتافه ای که رفتیم) بریم!