سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

نوزده به در

1395/1/21 23:29
نویسنده : مامانی
1,096 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای فروردین تند تند میگذرن

روزهایی که خیلی خسته ام و روزهایی که بهترم و میشینم وبلاگ اپ میکنم

یه روز که ساعت سه از بیمارستان رفتم خرید و چهار برگشتم. هوا باد بود و رفتیم بادبادک بازی. بعدش به سم زد اتاق پارسا رو مرتب کنم. چشمتون روز بد نبینه. مثل محیط اگار قلمبه قلبمه کپک زده بود همه جا. زیر تخت خیس و زیر فرش سیاه و بدبو.فرش رو انداختم بیرون وشروع کردم به سابیدن و جارو زدن و جابجاد کردن وسایل. بعد هم چون قول داده بودم با کمک پارسا چیکن استرانوگوف درست کردیم و خوردیم. بچه ها خوابیدن. منم دوش گرفتم و تا صبح زیر پتو لرزیدم و کابوس دیدم.

عکسها رو اخر مطلب میذارم

چهارشنبه بعد تعطیلات مامان و بابام و طلوع دخترخاله بچه ها اومدن. ۵ شنبه ظهر رفتیم جنگل و نوزده به در شد امسال. هوا خنک بود و زحمت کباب رو مامان و بابا کشیدن. پارسا هم از صبح رفته بود ۵شنبه بازار و بعد جنگل و حسابی خوش گذروند.طلوع خاله هم کلی شیرین زبونی کرد برامونو حسابی نمک ریخت.

جمعه بیستم هم پدر پرستار بچه ام فوت کرد و خبر داد که نمیاد. ما هم بلند شدیم هلک هلک رفتیم نکا . دوساعتی اونجا موندیم و پارسا تا میتونست فول تایم بازی کرد. با مادر همسرم برگشتیم تا چند روزی کمک حالمون باشه

 

شیرین زبونی پارسا:

مامان وقتی میگیم چرت یعنی الکی...بعد وقتی میگیم چرت و پرت یعنی الکی پلکی

رفته سر یخچال اب بخوره میاد میگه مامان سیتریزین دارو هست؟ یه همچین بچه باسوادی داریم ما

تو بازی: ده ثانیه مونده به منفجریت = انفجار

 

و اما دختر۶ ماهه ام...نق نق میکنه تا بغلش کنم. دوست داره خوراکی های ما رو بچشه و برا بستنی داداشش دست و پا میزنه

چهاردست و پا میشه و روی نوک انگشت بلند میشه ولی هنوز با خزیدن جلو میره

بهش سوپ و فرنی و سرلاک و زرده تخم مرغ و سیب و موز میدم. سیب توی این پستونک های سراخ دار میک میزنه و دوس داره. سرفه هاش مزمن شده و احتمال داره از الرزی یا رفلاکس باشه

دو تا دندون وش موشی داره و اب دهنش برا دندون های بعدی اش روون شده. چند دقیقه ای بدون تکیه گاه میشینه

 

اتاق کپک زده

 

بادبادک بازی تو محوطه من و پسری

این کیف مامان منهههههه ( از زبون خواهرزاده ام درمورد کیف های مشابه خاله و مامانش  )      

نوزده بدر


 

مراقبت از بچه ها وقتی پرستار بچه نیومد

 

روزهای اخر فروردین هم که بابای بچه ها بود یه دوری تو خیلبون های منتهی به جنگل شهر زدیم. هوا واقعا سرد بود. خصوصا وقتی سوار چرخ و فلک شدیم و بالا رفتیم سوز شدیدی داشت.. چرخ و فلک کوتاه بود ولی ترسیده بودم از همون از همون ارتفاع هم. به قول همسرم شاید به خاطر اینکه صندلی ها چفت و بستی نداشت و اخیرا هم تو یکی از شهرها یه مادر و بچه سقوط کرده بودن به خاطر چپه شدن کابین...

پسندها (1)

نظرات (0)