سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

مرداد خنک ۹۸

1398/5/31 9:10
نویسنده : مامانی
359 بازدید
اشتراک گذاری
عید قربان سال ۹۸
خونه پدر جون و مادر جون با نوه ها و مهمونها گوسفند قربونی کردن. پارسا ساعت ۴ صبح بیدار شد تا بالاخره بتونه مراحل ببعی کشتن رو ببینه.

نوک زدن به کباب ها کنار اتیش زغال یه مزه دیگه داره
عصر هم رفتیم کوه و کمر که از گرما اتیش گرفتم. همیشه صبحانه قربونی ساعت ۱۱ با کباب چنجه و کباب مرغ و ناهارش هم ساعت ۴-۵ برنج و گوشت گوسفند ابپز هست.

پارسا با پسرعموی من که سه سال ازش بزرگتره سرگرمه و بزرگترین تفریحش اینه که بره خونه شون با کامپیوترش نرم افزار بازی درست کنن یا بازی ها رو هک کنن
برای عید غدیر هم بابابزرگ و مادرجون پدری از حج واجب برگشته بودن و اونجا ولیمه داشتن. مهسا اینجا ساعت ها تاب بازی میکرد و سیر نمیشد اخرش هم به زور از تاب جدا شد تا برگردیم خونه

خب ابن ازعید غدیر تا قربان مرداد ماه ۹۸
امسال کادوی تولد بچه ها رو زودتر دادم چون تبلت بود و میخواستم پارسا قبل شروع مدرسه بازی کنه
برای مهسا کاور قرمز گرفتم چون علاقه اش از رنگ صورتی به قرمز تغییرکرده.

یه اخر هفته عمه و بچه هاش اومدن. یه ظهر رفتیم جنگل نزدیک خونه مون خوشبختانه چله تابستون چشمه هاش اب زیادی داشت و بچه ها حسابی اب بازی کردن و ناهار کنار چشمه کباب و اکبرجوج خوردیم


یه ظهر هم رفتیم بندر خرید. امسال تابستون تا اواخر مرداد هوا ابری و خنک و گهگاه بارونی بود. تابستون ر نمیمونست

عکس بچه ها تو الاچیق بندر
تو راه بیمارستان وقتی جمعه ها با بچه ها میرم امسال افتابگردون زیاد کاشتن. پارسا اه و ناله که به خاطر تیغ ها و حشرات نمیام عکس بگیرم و گریه و زاری. ولی مهسا میومد حتی اگه تیغ به پاهاش میزد. البته بغلش هم میکردم یه جاهایی

خب بریم سراغ جک و جونور. بعد از مردن جوجه ها ماه قبل هنوز پارسا اصرار به نگهداشتن حیوون داره. طوری که وقتی تو جاده یه لاک پشت دیدم که از عرض جاده میره چنان ترمز و کناری کشیدم که نگو. حالا لاک پشت نگو اژدها بگو . قوی و نترس با چنگول های وحشتناک و گردن دراز. اشتباه کردم گرفتمش. تو سبد انداختم بردم خونه. به بچه ها گفتم بیایین تو ماشین ببینین این وحشی و از سیل گذشته هست و نمیشه تو خونه نگه داشت. خلاصه بردیم رودخونه کنار مجتمع ولش کردیم

مهسا هم مثل داداشش تو چهارسالگی نقاشی سه بعدی میکشه. یه پارک با سقف یه سرسره و پله هاش و تاب و الاکلنگ

باب اسفنجی خواهر و برادر


پارسا تو لبتابم یه داستان نوشته و چند تا نقاشی هم کشیده تا پرینت بگیرم و کتاب بشه. هرچند وقت از این کارا میکنه. داستان درباره چندتا پرنده هست

و در اخر پیتزا خونگی. اگرچه هیچوقت مثل پیتزا بیرون نمیشه ولی سعی کردم سه حالت مختلف درست کنم. مثلا بدون قارچ با پیاز و فلفل سس تند برای پارسا و بدون فلفل دلمه همراه با ذرت برای مهسا و پرملات برای باباشون

مرداد ماه ۹۸ تمام شد. ۳۱ مرداد
پسندها (4)

نظرات (5)

عمه فروغعمه فروغ
31 مرداد 98 14:05
شاد باشین همیشه 
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
31 مرداد 98 15:40
همیشه به خوشی🌷
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
31 مرداد 98 22:41
دوسه تا بچه میبینم لذت میبرم واقعا خدا حفظشون کنه
نرگسنرگس
1 شهریور 98 12:17
همیشه دلتون خوش و لبتون خندون باشه.😉
نرگسنرگس
1 شهریور 98 12:17
ما با افتخار شما رو دنبال کردیم . لطفا شما هم ما رو دنبال کنید.❤️