سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

سفر گیلان

1398/4/12 22:29
نویسنده : مامانی
522 بازدید
اشتراک گذاری
/
مهسا جزو بچه هایی هست که دوس نداره بزرگ بشه. میگه میخوام کوچولو بمونم. تا لباسای مورد علاقه اش اندازه اش بمونه . تا پیر نشه. راه حل هم پیدا کرده اینکه بیشتر دسشویی بره تا غذاهایی که میخوره باعث بزرگ شدنش نشن
پارسا فعلا دوس داره زودتر بزرگ شه و چند تا هایپرمارکت زنجیره ای در ایران و فعلا در ترکیه بزنه. الان هم گاهی میخواد جلوی مدرسه اش نقاشی یا شربت خنک بفروشه.
هفته اول تابستون مسافرت چند روزه به گیلان داشتیم. با خاله اتنا و خانواده اش. ویلا تو زیباکنار بود. من هم به خاطر شرایط خاااص! رانندگی نمیکنم و با ماشین خواهرم رفتیم. روز اول به استراحت و ابتنی تو کاسپین گذشت.
روز دوم از صبح زود رفتیم سمت جاده اسالم به خلخال. دور و قشنگ بود. البته نه به زیبایی فصل های دیگه. تو راه آش دوغ خوردیم و عکس گرفتیم. ترمز دستی رو دقت کنین تو سراشیبی کامل بکشین! بعد هم کنار تپه پ اسب ها پیاده روی کردیم. تو راه برگشت یه دوری تو بازار ازاد انزلی زدیم و با گریه های مهسا یه پیراهن توری صورتی ۶۰ تومنی براش گرفتم. بماند که ابمیوه اش رو بالا اورد و تمیزکاری داشتم. قیمت ها مثل همه جا و با کمی گشتن یه مقدا. میشد قیمت مناسب پیدا کرد. پارسا هم مایو و حوله اش رو روز قبل کنار ساحل جاگذاشته بود تو پارک کنار هتل یهو غیبش زد و منم یه نیم سکته زدم. خلاصه شوهرخاله اش حواسش بود که احتمالا رفته حراست و نگهبانی پی ساک اش. رفت و پیداش کرد . نصفه جون شدم. رستوران کنار یه دریاچه مصنوعی پر از لاک پشت و ماهی بود و غذاها خوشمزه و قیمت مناسب بودن. طلوع و صبا دخترخاله های بچه ها هم حسابی بهشون خوش گذشت. لباس ها هم اصلا خشک نمیشد البته.
روز سوم صبح رفتیم لاهیجان یه کم اتراق کردیم و تلکابین سوار شدیم. که از روی مزارع چای رد میشد . بچه ها رفتن باغ پرندگان و بزرگترها هم الاکلنگ بازی کردیم. جای خوب بعد از لاهیجان ماسوله بود. چه روستای قشنگ و متفاوتی. عروسک های بافتنی و پله ها و شمعدونی ها. و خیلیییی شلوووغ. ناهار کباب هم تو گرما زدیم به بدن. تو برگشت کلوچه فومن گرفتیم
روز چهارم دوباره بازار بندرانزلی و بچه ها هم رفتن اکواریوم انزلی تا من و خواهرم خرید کنیم. عصر هم رفتیم مثلا شنا که طرح شنا تموم شده بود و بچه ها با توبیخ و تذکر مامورین و نگهبانا یه کم اب بازی کردن. صبح زود هم اینجانب پیاده روی دلچسبی داشتم و مایو و حوله پسر را هم دقیقا در نقطه گم شدن یافتم. خلاصه از ترس ترافیک روز اخر تعطیلات جاده های شمال به تهران یک روز زودتر راه افتادیم به سمت زادگاه.


نمای دریا از سوییت ما در طبقه هشتم هتل
عکسهای جاده اسالم به خلخال




عکس های لاهیجان و تلکابین و باغ پرندگان
عکس های ماسوله




عکس های ماسوله



عکسهای متفرقه


از هفته قبل دو تا جوجه محلی برا بچه ها گرفتم تا سرگرم باشن. به اسمهای ویکی و سارا. ویکی به نظرم گرمازده شد و تو خونه بابام اینا وقتی مسافرت بودیم مرد. سارا هم به نظرم تو اون شب تیرماه بارونی و سرد! سرما زده شد و فرداش مرد. بچه ها و البته خودم ناراحت شدیم. ولی من متنفر از نگه داشتن جک و جونور تو اپارتمان هستم. یه نصفه نایلون غذای جوجه به فروش میرسد!

این گل رز رو هم بعد از دعوای مادر و پسری همسرم از طرف پسرم خرید و دخترم محکم از گلفروشی در دست گرفته و در خانه تقدیمم کرد. شما همه گل هستید. ممنون.

ویکی و سارا خدابیامرز
سفر گیلان
پسندها (2)

نظرات (0)