سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

یک روز تعطیل با نی نی

1390/6/2 11:41
نویسنده : مامانی
909 بازدید
اشتراک گذاری

شب شیفت بیمارستان بودم زو بسی دلتنگ کودکم.... پس با خود عهد بستم که فردا که تعطیل است دربست در اختیار نی نی باشم....  

                                         

صبح که رسیدم خونه پارسا رو صحیح و سالم از پرستارش تحویل گرفتم و تا میتونستم بوسش کردم. با صبر و حوصله سوپش رو گرم کردم و یه قاشق دست خودش دادم و یکی خودم گرفتم. مادر جون یه کاور غذاخوری خوشگل گرفته، تنش کردم و پارسا تا میتونست تمرین با قاشق غذا خوردن کرد.

il il

 

چون به یکی از نی نی وبلاگی ها قول داده بودم یه عکس با بلوز راه راه از نی نی بگیرم...رفتم سراغ دوربین.... ولی این پسر که یه لحظه اروم ننشست که هیچی... پایه شکلات خوری رو کنده و اونو به داخل ظرف میکوبید و همزمان سعی در عوض کردن کانال تلویزیون داشت.

                                               

  ادامه ماجرا در  "ادامه طلب"

 

 

rahrah

 

اون ظرف رو یکی از دوستای عزیزم سمانه جون بهم هدیه داده بود و خوشبختانه میشه با چسب تعمیرش کرد.... از خیر عکس گرفتن گذشتم.

 

اماده شدیم تا توی اون گرما بریم پارک نزدیک خونمون.... در واقع اولین باری بود که پارسا رو به پارک بازی میبردم... کالسکه اش رو با هزار زحمت تو صنوق عقب جاسازی کردم و پسرک مشعوف از ددر رفتنو گذاشتم تو صندلی ماشین.... و اما توی پارک پارسا جونم همه جا و خصوصا بچه ها رو با ذوق نیگا میکرد....

هر دو تامون پاهامون رو گذاشتیم تو اب کم عمق تا خنک شیم و پارسا هم حمله برد به طرف گل و گیاه ها...

اونقدر به پارکبان نگاه کرد و خندید که نگهبان هم چند تا سوت جانانه براش زد.

بعد نی نی رو بردیم طرف تاب و سرسره که چون داغ بودن از گرما رفتیم تو سایه نشستیم... پارسا رفت تو نخ بچه ها و من محو تمتشای پسرم...

 

موقع برگشتن خوابش برد. ساعت 12 بود و من ماهی تازه براش بخارپز کردم.  اولین بار بود که ماهی میخورد و محو تماشای شعر ستاره تا اخرش خورد.connie_feedbaby.gif

حالا من خستگی کشیک دیشبم داشت ظاهر میشد... تو اتاق  پارسا دراز کشیدم..ولی این پسر قصد خوابیدن نداشت که هیچ... انگشت تو چشم و دهنم میکرد و میگفت ایییییییی.... یعنی تو هم نخواب و پاشو.... واااای من که یکی از افتخاراتم این بود که پسرم دورم بازی میکنه و کاری بهم نداره... حالا زمونه عوض شده... بهش شیر دادم... پوشک عوض کردم... رو پام چند بار لالایی دادم...نه... چشاشو میمالید و نمیخوابید...

کم کم سردردم ظاهر شد و عهدی که  دیشب با خودم بستم فراموش کردم  ....ولی مگه میشد خوابید و اهمیتی به این نی نی کوچولو نداد ... دیگه از خستگی و ناچاری گریه ام  گرفت .... پارسا جونم اومد دستمو از صورتم کشید کنار و اونقدر اروم بهم نگاه کرد ز تا خندیدم... دوباره خوشحال شددنیای زیبا  و رفت سراغ بازیگوشی و این  یه جا افتادن من تا 6 عصر طول کشید ... بعد پارسا رو بردم حموم... براش فرنی و سوپ درست کردم...  یه کم جنگولک بازی و قلقلک بازی کردیم .ز... ساعت 9و نیم دیگه واقعا خوابش گرفت..

و بالاخره روی پای مامانی در حال نا نا کردن!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان ارميا
2 شهریور 90 11:52
منم ديشب از دست ارميا 4 ساعت بيشتر نخوابيدم. ساعت 1:30 بيدار شد وتا 4 صبح بازيش گرفت و بعد خوابيد.


این روزا تموم میشه.. بعدش باید بگیم چقد میخوابی...پاشو
مامان آوا
2 شهریور 90 16:50
هزار ماشالله به این پسر خوشگل و مهربون.... چه خوب که داری باهاش تمرین می کنی با قاشق خودش غذا بخوره....من اصلا جرات نمی کنم غذا رو بدارم جلوی آوا


بعدش کلی شستشو و دردسر داره ولی می ارزه...امتحان کن
مامان پارسا
3 شهریور 90 1:49
سلام مامانی مهربون ایشالا بزرگ میشم زحمتاتو جبران میکنم مامان جون ممنون که عکسشو گذاشتی بهش میاد بلوزش ولی قبول داری با یه لبخند تموم خستگی آدمو درمیارن این فسقلی ها ما هم وقتی میریم پارک پارسا میره تو بحر دیدن بچه ها اینام واسه پارسا جونمه
مامان پارسا
3 شهریور 90 14:46
سلام
اوایل خیلی براش جدی نبود و گاهی ...
اما الان کاملاًبهش عادت کرده و موقعی که بهش احتیاج داره (شماره 2)انقدر نق میزنه و بد قلقی میکنه تا بشینه رو صندلیش
مصرف پمپرزش نصف شده


افرين به شما... خوب عادتش دادين
بردیا
3 شهریور 90 16:12
مامان پارسا سلام ماشاا... پارسا خیلی نازه خصوصا وقتی لخته راستی خیلی براتون سخت بوده که 4ماهگی رفتید سر کار
پارسا خیلی شباهت به باباش داره درسته؟


معلومه كه سخت بود.... تقريبا كپي باباشه... فعلا!!
مامان پارساجونی
4 شهریور 90 11:12
سلام.واقعا خسته نباشین....
مامان علي
4 شهریور 90 13:34
سلام . ماشاءا... پسر ناز و بازيگوشي داريد. خيلي سخته كاركردن و ني ني داري. از طرف من پارسا كوچولو رو ببوس.


وقتي خسته برميگردي ولي دوست داري با ني ني بازي كني سخت تره
خاطره مامان بردیا
4 شهریور 90 13:50
جانم.. هزار ماشاء اله به این آقا پارسای گل... ببوسش... عاشق شیطونیاشم
مامان زهرا نازنازی
11 شهریور 90 13:45
با اجازه لینکتون کردم خوشحال میشم به ما سر بزنید و اگر دوست داشتید زهرا نازنازی رو به جمع دوستان پارسا جون اضافه کنید