سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

مامان اناناس بخر...

پارسا خوشحال و ذوق ملنگ که براش اناناس خریدم:   پارسا خیلی معمولی و تا حدی حس  تو ذوق خوردگی هنگام خوردن من که گفتم مزه اش مثل کمپوتش هست پسر جان! ...
1 مهر 1394

پسر حسسسااااااس من

بعد عمری نشستم یه فیلم ببینم اینقدر این پسر حرف زد و جلو تی وی واستاد و تهدید به عوض کردن کانال کرد که نگووو...حالا خوبه بیست و چهارساعته تلویزیون رو برنامه کودک فیکس هست حالا بعد فیلم رفته تو اتاقش مشغول کاغذ و قیپی شده و اومده با این ژست جلوی من و با صدای سرشار از اندوه میگه که : تو دل منو شکوندی!!ببین!!! حالا چرا؟ چون فیلم دیدی و بهم توجه نکردی!!! اون قلب شکسته و وصله شده رو فدا شم...قلبت نشکنه تو   زندگیت عزیزم     یه مدت عادت کرده بود انگشت تو دهنش میکرد موقع تی وی دیدن..الان یا روی مبل مثل خفاش کله ملق زده هست یا اینجوری: ...
1 مهر 1394

کمک حال مامانی

پسرم تو کارهای خونه کمکم میکنه امسال کلی کدبانوگری کردم ومارمالاد توت فرنگی و مربا البالو و ترشی البالو درست کردم پارسا جون شیرتوت فرنگی و همپنین ترشی کلم قرمزی رو که درست میکنم خیلی دوست داره همیشه نصف مدت اقامت من تو خونه مشهد در نقش کوزت هست و اینبار کوزت یه همکار کوچولو هم داره.. کمک تو تمیز و هرس کردن گلدون ها پسرم مثل خودم عاشق طبیعته...میگه بریم یه جایی زندگی کنیم که باغ و درخت و گل داشته باشه.هواش خوب باشه و هیچ خیابون و ماشینی نزدیکش نباشه...تا این حد یعنی ...
1 مهر 1394

آخرین دقایق تابستان

تا چند دقیقه دیگه تابستون گرم 94 تموم میشه و بالاخره بخت وبلاگ پسر کوچولوم باز شد تا خاطره یکی دو ماه اخیر رو براش یادگاری کنم چند روزی مونده تا 5 ساله بشه البته چند تا عکس هست و چند جمله من عاشق تابستون اینقدر امسال گرم بود و خونه نشین بودیم الان منتظر پاییزم.. مخصوصا اینکه خواهر پارسا 12 روز دیگه به امید خدا دنیا میاد و یه تحول دیگه تو زندگیم ایجاد میشه پارسا هم منتظره و دوستش داره..امیدوارم کمترین مشکل و حسادت طبیعی به کسی که مجبوره مامان مخصوص خودش رو باهاش قسمت کنه داشته باشه..نه اون میدونه و نه من که مادر برای هر فرزندش مثل واتو واتو تکثیر میشه و میشه یه مادر کامل.. بهرحال از فردا کار تعطیل میشه و من شروع میکنم به اماده ...
1 مهر 1394

حس خوب

چه حسی داره وقتی از خواب بعد از ظهر بیدار شی و ببینی پسرت یه گل سرخ خوشبو از محوطه چیده و گذاشته رو بالشتت ...
31 شهريور 1394

مرد هست و قولش!

  ماشين فروشي بازي بود من نقش خريدارها و پارسا فروشنده اول قورباغه اومد يه ماشين قرمز تر و تميزانتخاب كرد ولي پولش گرون بود گفت ميرم كار ميكنم بعد ميام بعد خرگوش رو اوردم ( عروسك مورد علاقه اش) همون ماشين رو انتخاب كردم و گفتم من خيلي پولدارم و همين رو ميخوام پارسا هي ماشين هاي ديگه رو پيشنهاد ميداد و ازشون تعريف ميكرد من ميگفتم كه همين رو ميخوام. و اينكه ميخوام ماشين عروسش كنم( بازي مورد علاقه پارسا تا تحريكش كنم ماشين رو بفروشه) ميگفت اين بيرونش خراش داره بيا يكي ديگه بگير خرگوش هم ميگفت من بيشتر پول ميدم و همينو ميخوام اخرش پارسا گفت پس حالا برو فردا بيا ببينم چي ميشه بعد كه خرگوش رفت اضطراب  داشت كه قورباغه زودتر بيا...
6 مرداد 1394

!!!

من: پارسا غذاتو بخور.. پسر: آخر فروردین میخورم!!! ...
29 تير 1394

نقاش باشی 4 سال و نیمه

کلی از عکسهای موبایلم رو به خیال اینکه اکپسپورت کردم تو لبتاب پاک  کردم و از دست دادمشون. 4 تا عکس از نقاشی هات موند فقط این نقاشی تو قصه داره از زبون خودت: مار میخواست بره تو اتشفشان رو نگاه کنه که میسوزه و دوستش میگه تو چرا سیاه شدی و سوختی؟ماهیها هم از تو آب نگاه میکنن و میخندن گفتی نقاشی پایین و کشیدن گلها رو از تو تلویزیون یاد گرفتی و اینکه مربی ات تو مهدی که فقط یک ماه رفتی ابرها رو اینجوری رنگ میکرده هیولای سنجابی در شهر بالا سمت چپ صفحه را عاشقم نقاشی های قشنگی که عکسشون حذف شد رو تو دفترهات میگردم و دوباره عکس میگیرم برات به یادگاری ...
29 تير 1394

نیمه تابستانه 94

پسر نازم.. الان 4 سال و 9 ماه سن داری پر از سوال و کنجکاوی و پر از انرژی و محبتی همنشین و همصحبت دوست داشتنی منتو این جای غریب مشتاق به دنیا اومدن خواهرت کاملا بهش ابراز علاقه میکنی اخیرا مرتبا اصرار میکنی باهات بازی کنم و منم ناشی از خستگی و بارداری حوصله چندانی ندارم ولی اونقدر اصرار و تمنا میکنی که راضی میشم... الان ولی کاملا فهمیدم چیکار کنم تا هر دو راضی باشیم. با اولین خواهش تو برای بازی کردن من میپذیرم چون فهمیدم با حدود کمتر از یکساعت وقت گذاشتن کاملا راضی میشی و تا آخر شب کاری به کارم نداری و کنارم نقاشی میکشی و کارتون میبینی یا با هم کتاب تمرین کار میکنیم و ... این روش واقعا خیالم رو راحت کرد و دیگه به خاطر اصرارهای ...
29 تير 1394

ماهی کوچولو

ماهی قرمز کوچولو که برای عید 4 سال قبل خریده بودیم  و 4 سال مهمون هفت سین ما بود خیلی ناگهانی مرد.. به پیشنهاد پارسا مراسم گرفتیم براش و خاکش کردیم   البته عکسهای پسر با ژست و لبخند بود که وقتی بهش گفتم چرا اینقدر خوشحالی ؟ این ژست ناراحت رو گرفت ...
25 تير 1394