سفرنامه شمال 5
٢٨ اسفند پرواز کردیم طرف شمال. پسر تو هواپیما پدری در اورد که مپرس. از بغل باباش به بغل من و بالعکس. از من مثل نردبون بالا میرفت تا به مصاحبت با صندلی عقب که از قضا یه نی نی ١٠- ١٢ ساله بود بپردازه. و کما فی السابق خاموش و روشن کردن مکرر لامپ بالای سر. و اینبار گریه و زاری که تو راهروی هواپیما راه برم!
پدرجون اومد فرودگاه دنبالمون و پسری تو ماشین نیم ساعتی خوابید. وقتی رسیدیم مثل همیشه چند دقیقه اول غریبی کرد و چسبیدبه من. مادر جون برای دیسک کمرش میره فیزیوتراپی و بیشتر استراحت میکنه. خاله اتنا به امتحان تخصص نزدیک میشه . دایی وحید هم روز اخر از زیارت کربلا برگشت. کارهای خونه دوش پدرجون و خاله فاطمه است. پسری هم در نون گرفتن ها و خریدها (د د) همکاری خیلی خوبی داره.
سال تحویل پارسا و دایی وحید رفتن بیرون اتاق و سال که تحویل شد با قران و سبزه اومدن تو .بعد هم تبریک و البته عیدی های پسرم:
دید و بازدیدها شروع شد و پسری تا میتونست تو هوای خوب روز اول عید تو حیاط سرسبز خونه مادربزرگم با محمدجواد بازی کرد. اخرش هم خورد زمین و نوک دماغ کوچولوش زخم شد. اون روز خیلی پر اشتها بود و یه لقمه غذا رو هم رد نکرد. شب هم خونه مادربزرگ مادری ام رفتیم زیارکلا. اون روز خیلی به من و پسری خوش گذشت
عمه پارسا به خاطر ابسه ناشی از شیردهی چند روزی بستری بود و روز دوم عید رفتیم نکا. رفتار پارسا با پسرعمه جدیدش خیلی جالب بود. ولی مدام پستونک اون میزاشت تو دهنش. بهش شیشه شیر و سیب تعارف میکرد. انگشت میگذاشت رو گوش و دماغ محمدامین و بعد رو گوش و دماغ خودش. سرش رو میذاشت رو شکم نی نی و سرشو ناز میکرد.
عکس های پارسا و محمدامین اینجا
یکبار هم رفتیم دریا و پارسا برعکس دفعه قبل که خوشش نیومده بود اینبار سریع رفت تو اب و اگه ولش میکردیم از ساحل روسیه سر در میاورد.
عکس های ما کنار دریا تو عید ١٣٩١ اینجا
روز سوم (تولدم) خونه عزیز (مامان بابا) رفتیم و روز چهارم هم خونه عمو هادی. دیگه شمال سرد شده بود و نم نمک بارون میومد. پارسا تو پارک نزدیک خونه عموش دلی از بازی در اورد
روز پنجم و ششم هم برگشتیم شهر خودمون و دعوت خونه دایی محمود (دایی بزرگ مامان) بودیم. پارسا هم حسابی شیرین کاری و ورجه وورجه میکرد. روز اخر مسموم شدم و تا پای سرم رفتم. از قضا اون روز پارسا هم دایم میچسبید به من و بابایی هم رفیق نیمه راه ،رفته بود خونه مامانش. خوشبختانه صبح ششم که بیدار شدم خوب بودم و با خاطرات این سفر با پرواز ساعت ١ برگشتیم مشهد.