سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

سیزده بدر یه مادر و پسر

1391/1/15 13:12
نویسنده : مامانی
3,911 بازدید
اشتراک گذاری

اول بعد سیزده بدر:

واکسن: نشستی و پاهاتو اوردی جلو و با شوق میگفتی د د . من هم ٣ بار استینت رو زدم بالا و با ناخنم رو پوستت فشار دادم و گفتم: میخوایم اینجوری واکسن بزنیم. دیدی درد نداره! تو که نمیفهمیدی و فقط ذوق رفتن داشتی. واکسن ١٨ ماهگی شامل ٧ تا ویروس و میکروب بود و پسری من تا صبح فردا بیحال و تبدار انتی بادی ساخت. فقط هم یه کمی گریه کرد و زود تو بغلم اروم شد. شب دلش میخواست  جای سوزن رو براش بمالم ولی  دردش میومد و دستم رو پس میزد.واکسن بعدی اش موقع مدرسه رفتن....

 

 

گردش با وسیله نقلیه شما: با تراکتور صورتی ات بردمت کنار خیابون کوهسنگی ٨ که گلکاری شده، عصر قشنگ بهاری بود. تو گاهی ترن رو هل میدادی و گاهی خودت جلو راه میافتادی و یه دستی اونو دنبال خودت میکشوندی. گاهی هم روش مینشستی و به درستی هدایتش میکردی.... و اما هدفت خیابون اصلی بود و میخواستی تو جمع ماشین های واقعی رانندگی کنی.... چه مصیبتی کشیدم تا دوون دوون برگشتیم خونه.

انگشتتو میخواتی بذاری تو سوراخ کوچیکی که هنوز اب بارون هفته پیش توش مونده بود. واقعا سبز لجنی بود!

دنبال پسر گنده بکی که توپ دستش بود و از تو فرار میکرد با ذوق و شوق میدویدی

حتی عبور یکی از هواپیماها رو از دست ندادی

 

دزد توبه کرده: موبایل htc  مو که ٨ ماه پیش تو بخش بیمارستان گم کرده بودم ( دزدیده بودن) رو در حالی که تو یه پارچه پیچیده و زیر کمد انداخته بودن پیدا کردم. حالا یه sumsung galaxy دارم و یه htc که شده اسباب بازی این گل پسر. چقدر خوشحال شدم عکس های پسری رو دوباره دیدم که از دستشون ندادم...

 

فیلم جدایی سهیلا از پارسا: برنامه زنده هر روز صبح ساعت ٧ و نیم . گاهی تو پله ها مکث میکنم ببینم از گریه ارووم شدی یا نه. اخه مامانی چرا  صبح ها ١٠ برابر همیشه میچسبی تو بغلم وسرتو میذاری رو شونه ام. اخه من چه گناهی کردم که باید تو دلم گریه کنم و برم سر کار و درسم!

 

و اما سیزده بدر ما:

بابایی رفته زاهدان و من و پسرم تنهایی خواستیم بریم به در! صبح که از کشیک ویژه بیمارستان برگشتم و توپ وبیسکوییت و اب معدنی برداشتیم و راه افتادیم . کجا؟ به جای طبیعت خارج شهر ما رفتیم تو خیابون های خلوت شهر مشهد و با ماکت های نوروزی عکس گرفتیم. ١٠-١٥ بار از ماشین سوار و پیاده شدیم . البته پرستار پارسا هم با ما اومده بود. بنده خدا دوم عید تصادف کرده بود وکمرش درد میکرد. ولی دوست داشت همراه ما بگرده و میگفت شوهرش سر کاره.

و عکس های ما به ترتیبی که گرفتیم:

 

پسر کوچولوی قرمز پوش من اوناهاش ....دیدینش؟

 

 

این یه اکواریم ماهی هست که پسری اصلا توجهی به ماهی هاش نکرده

 

 

یه جا نگه داشتن این وروجک کار خیلی سختیه. و باید در صدم ثانیه عکس بگیری و یا صد تا عکس بگیری یکیش خوب در بیاد. پارسا جونم از تو ماشین اونور خیابون گنجشک رو دیدی و میگفتی: اغ اغ...فکر کنم منظورت  قار قار بود

 

 

 

 

ماهی کوچولوی مامان. ایشالله ١٢٠تا عید نوروز عمر کنی

 

داشتم عکس بعدی رو میگرفتم که از بیمارستان زنگ زدن. اخه هم ١٢ و هم ١٣ شیفت بودم. بچه های سال پایین بیمارستان بون و بهشون گفته بودم اگه مشکلی بود بهم زنگ بزنن. خوشبختانه اون روز اوژانس خلوت بود ولی استرسش باهام اومده بود سیزده بدر...

 

 

به نظرم چیز وحشتناکیه. یهو به چشممون خورد کنار خیابون. پارسا که روش نشسته بود خودشو تکون میدادو با اهنگ میگفت تااااااا تا

 

 

بعضی چیزها البته ربطی به عید هم نداشتن ولی خب دیگه ما ندید بدید رفتیم خر سواری!

 

 

جالبه از دور گفتی  اوووو  اوووو  .. و ماهی های تو اکواریوم رو تو باجه تلفن دیدی ولی تو اون تلویزیون اصلا ندیدی شون

 

 

پسر مامانی تو اب چیکار میکنی؟ دنبال چی میگردی؟

(این رو جلوی بیمارستان خودمون درست کرده بودن)

 

 

پارسا جونم تو اشیونه سیمرغ

 

 

پسری مثل کسی که طلا پیدا کرده شروع کرد به جمع کردن سنگ ریزه ها... امان از  زندگی شهریو اپارتمان نشینی....بچه که بودیم تو ماسه مصالح ساختمونی تو کوچه سنگ هایی پیدا میکردیم که شب زیر پتو نور میداد!!!

 

 

و اما عکسهایی که من عاشقشونم

کنار یکی از خیابون ها (فکر کنم کلاهدوز)

 

 

ادامه سیزده بدر تو ادامه مطلب

اول بعد سیزده بدر:

واکسن: نشستی و پاهاتو اوردی جلو و با شوق میگفتی د د . من هم ٣ بار استینت رو زدم بالا و با ناخنم رو پوستت فشار دادم و گفتم: میخوایم اینجوری واکسن بزنیم. دیدی درد نداره! تو که نمیفهمیدی و فقط ذوق رفتن داشتی. واکسن ١٨ ماهگی شامل ٧ تا ویروس و میکروب بود و پسری من تا صبح فردا بیحال و تبدار انتی بادی ساخت. فقط هم یه کمی گریه کرد و زود تو بغلم اروم شد. شب دلش میخواست  جای سوزن رو براش بمالم ولی  دردش میومد و دستم رو پس میزد.واکسن بعدی اش موقع مدرسه رفتن....

 

 

گردش با وسیله نقلیه شما: با تراکتور صورتی ات بردمت کنار خیابون کوهسنگی ٨ که گلکاری شده، عصر قشنگ بهاری بود. تو گاهی ترن رو هل میدادی و گاهی خودت جلو راه میافتادی و یه دستی اونو دنبال خودت میکشوندی. گاهی هم روش مینشستی و به درستی هدایتش میکردی.... و اما هدفت خیابون اصلی بود و میخواستی تو جمع ماشین های واقعی رانندگی کنی.... چه مصیبتی کشیدم تا دوون دوون برگشتیم خونه.

انگشتتو میخواتی بذاری تو سوراخ کوچیکی که هنوز اب بارون هفته پیش توش مونده بود. واقعا سبز لجنی بود!

دنبال پسر گنده بکی که توپ دستش بود و از تو فرار میکرد با ذوق و شوق میدویدی

حتی عبور یکی از هواپیماها رو از دست ندادی

 

دزد توبه کرده: موبایل htc  مو که ٨ ماه پیش تو بخش بیمارستان گم کرده بودم ( دزدیده بودن) رو در حالی که تو یه پارچه پیچیده و زیر کمد انداخته بودن پیدا کردم. حالا یه sumsung galaxy دارم و یه htc که شده اسباب بازی این گل پسر. چقدر خوشحال شدم عکس های پسری رو دوباره دیدم که از دستشون ندادم...

 

فیلم جدایی سهیلا از پارسا: برنامه زنده هر روز صبح ساعت ٧ و نیم . گاهی تو پله ها مکث میکنم ببینم از گریه ارووم شدی یا نه. اخه مامانی چرا  صبح ها ١٠ برابر همیشه میچسبی تو بغلم وسرتو میذاری رو شونه ام. اخه من چه گناهی کردم که باید تو دلم گریه کنم و برم سر کار و درسم!

 

و اما سیزده بدر ما:

بابایی رفته زاهدان و من و پسرم تنهایی خواستیم بریم به در! صبح که از کشیک ویژه بیمارستان برگشتم و توپ وبیسکوییت و اب معدنی برداشتیم و راه افتادیم . کجا؟ به جای طبیعت خارج شهر ما رفتیم تو خیابون های خلوت شهر مشهد و با ماکت های نوروزی عکس گرفتیم. ١٠-١٥ بار از ماشین سوار و پیاده شدیم . البته پرستار پارسا هم با ما اومده بود. بنده خدا دوم عید تصادف کرده بود وکمرش درد میکرد. ولی دوست داشت همراه ما بگرده و میگفت شوهرش سر کاره.

و عکس های ما به ترتیبی که گرفتیم:

 

پسر کوچولوی قرمز پوش من اوناهاش ....دیدینش؟

 

 

این یه اکواریم ماهی هست که پسری اصلا توجهی به ماهی هاش نکرده

 

 

یه جا نگه داشتن این وروجک کار خیلی سختیه. و باید در صدم ثانیه عکس بگیری و یا صد تا عکس بگیری یکیش خوب در بیاد. پارسا جونم از تو ماشین اونور خیابون گنجشک رو دیدی و میگفتی: اغ اغ...فکر کنم منظورت  قار قار بود

 

 

 

 

ماهی کوچولوی مامان. ایشالله ١٢٠تا عید نوروز عمر کنی

 

داشتم عکس بعدی رو میگرفتم که از بیمارستان زنگ زدن. اخه هم ١٢ و هم ١٣ شیفت بودم. بچه های سال پایین بیمارستان بون و بهشون گفته بودم اگه مشکلی بود بهم زنگ بزنن. خوشبختانه اون روز اوژانس خلوت بود ولی استرسش باهام اومده بود سیزده بدر...

 

 

به نظرم چیز وحشتناکیه. یهو به چشممون خورد کنار خیابون. پارسا که روش نشسته بود خودشو تکون میدادو با اهنگ میگفت تااااااا تا

 

 

بعضی چیزها البته ربطی به عید هم نداشتن ولی خب دیگه ما ندید بدید رفتیم خر سواری!

 

 

جالبه از دور گفتی  اوووو  اوووو  .. و ماهی های تو اکواریوم رو تو باجه تلفن دیدی ولی تو اون تلویزیون اصلا ندیدی شون

 

 

پسر مامانی تو اب چیکار میکنی؟ دنبال چی میگردی؟

(این رو جلوی بیمارستان خودمون درست کرده بودن)

 

 

پارسا جونم تو اشیونه سیمرغ

 

 

پسری مثل کسی که طلا پیدا کرده شروع کرد به جمع کردن سنگ ریزه ها... امان از  زندگی شهریو اپارتمان نشینی....بچه که بودیم تو ماسه مصالح ساختمونی تو کوچه سنگ هایی پیدا میکردیم که شب زیر پتو نور میداد!!!

 

 

و اما عکسهایی که من عاشقشونم

کنار یکی از خیابون ها (فکر کنم کلاهدوز)

 

 

ادامه سیزده بدر

دستشون درد نکنه. ما که هر روز کیف میکردیم موقع رانندگی از کنار این همه هنرمندی و حوصله رد میشدیم

بعد گشت زدن تو خیابون وعکس گرفتن رفتیم کوهسنگی. اولش پاچه شلوار پارسا رو بالا زدم و یه کم تو حوض کم عمقش اب بازی کرد.

پسر عزیز ١٨ ماهه من خودش مستقلا از پله های سرسره میرفت بالا و سر میخورد

 

اونی که جلوتر از همه ترافیک کرده پسر منه

 

 

این هم خلاصه ای از سیزده بدر. جای بابا حامد واقعا خالی بود. همیشه پیشنهادهای خوبی برا عکس گرفتن میداد و کاش که با هم بودیم...

بعد از ظهر ١٣ هم مهد کودک تعطیل بود و مجبور شدم پارسا رو با خودم ببرم بیمارستان. اخه به یکی از رزیدنت های رادیولوژی قول داده بودم برم وخانمش رو اکو کنم. اخه تو هفته ١١ بارداری تنگی نفس بدی گرفته بود. خوشبختانه قلبش تو اکو سالم بود.

خیلی دلم میخواست حرم هم برم. ولب نایی نومونده بود وشاید نطلبیده بود ما رو.

 

در اخر هم یه عکس از پارسال که که باز هم من وپارسا تنهایی رفتیم وسبزه رو انداختیم تو پارک و اومدیم. پارسای ٦ ماهه من.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

مامان امیرعلی
16 فروردین 91 0:00
انشالله همیشه خوش باشید. ........♥###########♥. ...♥###############♥ ..♥#################♥..................♥###♥ ..♥##################♥..........♥#########♥ ....♥#################♥......♥#############♥ .......♥################♥..♥###############♥ .........♥################♥################♥ ...........♥###############################♥ ..............♥############################♥ ................♥#########################♥ ..................♥######################♥ ....................♥###################♥ ......................♥#################♥ ........................♥##############♥ ...........................♥###########♥ .............................♥#########♥ ...............................♥#######♥ .................................♥#####♥ ...................................♥###♥ .....................................♥#♥ .......................................♥ ......................................♥ .....................................♥ ...................................♥ .................................♥ ..............................♥ ...........................♥ .........................♥ ......................♥ ..................♥ .............♥ .........♥ ......♥ ....♥ ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥ ..........♥ .........♥ .........♥ ..........♥ ..............♥ ...................♥ ..........................♥ ..............................♥ .................................♥ .................................♥ ..............................♥ .........................♥ ......................♥ ..................♥ .............♥ .........♥ ......♥ ....♥
الهام مامان یاسمین زهرا
16 فروردین 91 3:05
عزیزم چه وبلاگ خوشکلی داری خاله به وبلاگ یاسی هم سر بزن خوشحال میشیم
مامان کیارش
16 فروردین 91 10:14
مامان سونیا
16 فروردین 91 16:44
وای چه پسر خوشگلی خدا براتون حفظش کنه خیلی ناز ماشاالله به وب ما هم سر بزنید و با نظراتتون شادمون کنید
مامان یسنا
16 فروردین 91 18:09
سلام پارسا ماشالاه چه بزرگ شده!!!
چقدر شهرداری مشهد با حوصله کار کرده دستشون درد نکنه واقعا!!!
اگه رفتین زیارت از طرف من و دخترم هم زیارت کنین لطفا


حتما عزيزم
خاطره مامان بردیا
16 فروردین 91 20:12
خیلی عکسا قشنگ بود. عجب جاهای باحالی درست کرده بودند. خوشم اومد قربون این گل پسر برم که فیلم جدایی پارسا و سهیلا رو بازی می کنه هر روز عاشقشم


تازه بعد از اين فيلم هم هر روزه نمايش "باز هم مدرسه ام دير شد" شروع ميشه
خاله آتنا
16 فروردین 91 20:33
سلاااااااااااااااااام جیگر خاله
خدا رو شکر که واکسنات تموم شد
مثل اینکه تو سیزده بدر همه ارتفاعات مشهد رو فتح کردی. مامانت چه دلی داره که توی ورووجک رو میذاره رو بلندی


من همش ميخواستم اونوري برم مامان منو بغل ميكرد ميذاشت رو اين بلندي ها. اخراش خوشم اومده بود و موقع عكس اداي بشكن در ميائردم
مامان ماني كاظميني
16 فروردین 91 22:52
سلام. اميدوارم ني ني تون زير سايه شما تا ابد سالم و سرافراز باشه. امين
نانازیا
17 فروردین 91 0:06
سلام از تون دعوت می کنیم که شما و کوچولوتون هم به سایت نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها بپیوندید آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir
زهره مامان آریان جون
17 فروردین 91 1:53
امیدوارم این اخرین سیزده بدری باشه که تنهایید و از سال دیگه بابایی هم در کنارتون باشه تا بیشتر بهتون خوش بگذره. قربون اون اغ اغ ت
سپیده
17 فروردین 91 10:08
سلام به مامان پارسا عزیز از دیدن عکسها لذت بردم الهی چه فیلم سینمایی غم انگیزی موفق باشید
مامان اسراواسما
19 فروردین 91 19:46
سلام به مامان پارسا و پسر گلش
خاله ی امیرعلی
20 فروردین 91 0:35
سلام عزیزم
واااااای عکسها چقدر قشنگن منکه کلی حظ کردم و دلم وا شد
پس شما مشهدی هستین چه سعادت بزرگی
گلم امیدوارم همیشه خوش باشین و بهتون خوش بگذره


عزيزم. من كه هميشه گفتم اينجا غريبم . خوشحالم كه خوشت اومده
خاله ی امیرعلی
20 فروردین 91 0:38
گلم قالب ادامه مطلب با قالب اصلی فرق داره؟ چقدر قشنگه عجب سلیقه ای به خرج دادی مامان سهیلا
سودابه
20 فروردین 91 0:45
سلام بانو خوبين گل پسرمون كه از عكسهاش معلومه حسابي به شكر خدا خوبه.پاينده و دلشاد باشين .ايام فاطميه بر شما تسليت باد
مامان ارمیا
20 فروردین 91 8:58
ای جانم. خیلی عکس هاش ماه بودن. جیگرشو عسلم.خوش باشی همیشه.
مامان نوژا
20 فروردین 91 10:13
خیلی عکسهاش با مزه بود واقعا دست کسایی که این طرحها رو میدن درد نکنه همیشه به خوشی باشید


مرسي عزيزم
مامان نگار
20 فروردین 91 11:58
سال نوتون مبارک عجب سیزده بدر جالبی عکساتون خیلی قشنگن
مامان نیایش
21 فروردین 91 10:19
سلام سال نوتون مبارک ان شا الله همیشه خوش و سلامت باشید بالاخره هر کی یه جوری باید این 13 رو به در کنه دیگه مهم اینه که گل پسری شاد بوده عکس ها هم خیلی قشنگه


دقیقا هدفم همینه که شاد باشه
بابای مهرسا
21 فروردین 91 13:36
سلام

امیدوارم هر جای این کره خاکی که هستید همیشه شاد باشید



اعظم مامان آوین
21 فروردین 91 23:57
سلام سال خوبی براتون آرزومندم
ماشالا به این پسر خوشتیپه .چه عکسهای خوشگلی .خیلی لذت بردم . روی ماهشو میبوسم


لطف داری عزیزم.میبوسمت
زهره مامان آریان جون
22 فروردین 91 0:46
عسلم یه کپی از فیلم جدایی سهیلا از پارسا رو برا ما هم بفرست ببینیم


کپی چرا؟ original برات میفرستم. یه خورده تراژدی قاطی اش داره ها!
نگین مامان رادین
22 فروردین 91 2:27
___________________________________$$ _________________________________$$$ _______________________________$$$$ ____________________________$$$$$$ __________________________$$$$$$$ ________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ______________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____________________$$$$$$$$$$$$$$$ ___________________$$$$$$$$$$$$$ _________________$$$$$$$$$$$$ ________________$$$$$$$$$$ _______________$$$$$$$$$ ______________$$$$$$$$ _____________$$$$$$$$ ____________$$$$$$$ ___________$$$$$$$ __________$$$$$$ __________$$$$$ _________$$$$$ _________$$$$ ________$$$$ ________$$$$ ________$$$ ________$$$ _________$$ ___$$$$$$$$$$$$$$$ _____$$$$$$$$$$$$ ______$$$$$$$$$ _____$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$ ___$$$$$$$$$$$$$$$$$ _________$$$$ __________$$$
مامان طاها جوني
26 فروردین 91 23:37
سلام،سال نو مبارك،چه عكس هاي باحالي شده عكس هاي پسركتون
نگین مامان رادین
27 فروردین 91 13:43
پارساییکجایی خاله دلمون برات تنگ شده زودی بیا که تحمل دوریت سخته
مامان علي
27 فروردین 91 16:57
ايشاءا... از سال ديگه با بابايي سيزده بدر بريد. چه عكساي قشنگي . دست ماماني درد نكنه.
مامان باربد
28 فروردین 91 16:30
ای واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چقده خوشگله اینجا!!! من و باربدم می خایم بیایم!!! خوش به حالتون خوش بگذره جیگر خاله آخی. نازی به جای واکسنت
مامان پارساکوچولو (شاهزاده کوچولو)
14 اردیبهشت 91 12:22
سلام عکسا خیلی زیباست ولی پارسا جون خیلی مشخص نیست کاش یکی از دور و یکی از نزدیک مینداختی حیفه از صد تا آتلیه قشنگتر میشد ولی اون عکس درخت سیب خیلی باحال بود خوش به حالتون که همچین فضای زیبایی دارید