چه زیباست کلام نامفهومت
الان پارسا خوابه و رفتم تو اتاق خوابم دیدم همه اسپری ها و عطرها رو نیم وجبی یک و نیم ساله ام مثل قطار چیده لبه میز توالت. دلم براش تنگ شد یهو. برا همین گل پسری که ظهری اخرش اشک مامانشو در اورد. اخه از گشنگی ضعف کرده بودم گفتم اول پسرو بخوابونم. ولی وقتی شیرشو میخورد چشام سنگین شد. حالا من خوابم میومد و پارسا شروع کرده بود به حرف زدن به زبون اسپانیولی پشتو... دد اا ددا ائ سسس دد ا ز ددود و.... همینجور که مشاهده میکنین پسر جونم لطف کرده و حروف" سین "و "ز " رو با حرکت دلبرانه زبونشون تلفظ میکنن. در همین حال ٢ دست خودشو تکون میده و فیگور میده و با چشم و ابروهاش هم احساسشو از بیان کلمات حالت میده و اون وسط هم گاهی انگار حرفش خنده دار باشه میخنده و یا میگه "هه".
و این حرف زدن ١ ساعت ونیم تو رخنخوابش طول کشید. اولش گوش میدادم و همراهی اش میکردم ولی خواب قویتر از توان من بود. چند بار هم با دستاش مثل بیل زدن سر منو از بالش جدا کرد و شیشه شیرشو داد دستم که یعنی پاشو شیر بیار برام. اخرش هم از خستگی و گشنگی و یاد جزوات انبار شده ام شروع کردم به گریه. البته چند ثانیه بیشتر طول نکشید چون پسری خییییلی ناراحت میشه از این حالتم و با خنده های الکی تلاش میکنه تا من هم بخندم.
بالاخره لباسی که عید پارسال فاطمه جون (دوست خاله اتنا ) بهش هدیه داده بود سایز تنش شد. دستشون درد نکنه. امیدوارم هم خاله جون و هم خانم دکتر ادبی تو امتحان امسال قبول شن.