اروم باش مامان!
امشب از دست خودم خیلی عصبانی هستم.
همه چیز خوب وعادی هست. هم صبح خوب درس خوندم وهم عصر. غذا حاضره ، خونه تمیزه ودرد و رنجی نیست..ظاهرا...
اما...
تو چند ساعت محدودی که با پسری بودم همش سرش داد کشیدم و یه رفتاری باهاش کردم که خودم حیرونم.
اولش که یکساعت برا خواب بعد از ظهر وقت گذاشتم. همش بازیگوشی کرد. جیش بدو بدو.... اب میخوری؟ (وقتی اب میخواد اینجوری میگه).. مامانی نااااازی( با صدای نازک درحالی که رو صورتم دست میکشه) و خلاصه خواستم بترسونمش گفتم: پاشو بریم "نون خشکی" تو رو ببره! دیدم خندون داره از جا پا میشه. دیگه نفهمیدم . داد و هوار که ای پسر بد. خسته ام کردی. بگیر بخواب و...
و مثل همیشه 5 ثانیه نشده نوازشش میکنم و اون هم چون بچه اس و بچه ها کینه ای نیستن فوری یادش میره.
موقع شام و میوه خوردن هم شپلشت بازی در میاورد ( البته ناخواسته ) ولی من از کوره در رفتم و قاشق رو از دستش گرفتم و پرتقال رو هم پرت کردم تو بشقاب. ای خدا چرا اینجوری شدم. پارسا یه لحظه شوکه میشد و مثل همیشه سریع بوس و ناز و اینکه پسر گل مامانی....
و اما امشب ما:
الان هم به زور خوابوندمش.
تو تاریکی بعد نیم ساعت" پارسا بخواب" گفتن میگه: پارسایی خسته شد! تو دلم گفتم چه عجب حالا دیگه میخوابه! دیدم میگه: پارسایی خسته شد. لالا تموم شد. بریم. ( بله. اقا هنوز نخوابیده از خوابیدن خسته شده و میخواد پاشه!!!!)
3 بار رفت دسشویی. یک بار اب میخواست. تو مسیر برگشت دعوتم میکنه بریم بازی که میگم نه!.هر بار تو تختخواب میپره رو بالش من بخوابه و بخنده . بعد هم که قصه های من دراوردی با موضوعی که اون انتخاب میکنه. امشب خواست قصه" فیل و درخت" رو براش بگم!!! بعد مروری بر اتفاقات روزمره و اینکه چه جوری پارسایی پیشی دید و چند بار سوار ماشین شدن و تو نی نی ها (مهد کودک) چه اتفاقاتی افتاد. بعد یهو یادش میاد: بابا کو؟
بعد اینکه چرا یکی از چراغ ها تو اشپزخونه روشن مونده؟ میگم بعدا بریم اب بخوریم روشن باشه. اقا هوس اب خوردن میکنه.
باز میپره جای من بخوابه. من هم میرم گوشه تخت ... میاد میگه: نه..پتوی بابایی هست.
عنان اختیار از کف برفت و داد زدم: بخواب دیگه بچه......
و بعد نوازشش کردم تا با خیال خوش بخوابه.
حالا که خوابید یه اسپند برای اون و برای اخلاف بیخود امروزم دود کردم و بعد وجدان دردم رو برای یادگاری نوشتم.
جزوه و کتاب های مونده، تنهایی و خرید های نخریده، پایان نامه وقت گیر بیخود و بی حوصلگی گهگاهی من.. اینها تقصیر پسرک من نیست!
شاید هم من زیادی حساسم و گاهی تشر زدن به یک دو سال و چهار ماهه اشکال نداشته باشه...