سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

اخر هفته خود را چطور گذراندید؟

1395/2/5 1:52
نویسنده : مامانی
756 بازدید
اشتراک گذاری

۵ شنبه که اب خونه قطع شد تصمیم فی البدایه گرفتم برم خونه پدری...

سریع مخلوط لباس گرم وخنک جمع کردم وبه قول پارسا اتیشش کردیم و راه افتادیم.

هوا خیلی خوب بود و بچه ها به جز یه کم نق نق مهسا برای خواب اذیت نکردن.

برادرم رفته مشهد اعتکاف و خواهر کوچیکم هم اعتکاف بود. مامان و بابا روزه داشتن و شام کلی دوستای مسجدی بابا خونه شون دعوت بودن.

اول اردیبشت بود و سالگرد پدربزرگم. برا همین یکسره رفتیم روستا. خیلی گرسنه بودم و با پلو ماست دادن به مهسا و اجرای فرمایشات پسر مبنی بر تکه کردن گوشت محلی نفهمیدم پی خوردم. تا اخر شب حونه مادربزرگه بودیم و پارسا و پسرعمه ام اونقدر بازی کردن و دویدن که خستگی از نوک پاهاشون چیکه میکرد ولی بازم ارووم قرار نداشتن.

فصل نوبر الوچه هست. فصل خودنمایی گل. با دردهای سر تا پای مادربزرگ که دیر یا زود سراغ ما هم میاد. عصرهای وقت غذا دادن به مرغ و مرغابی ها...شکایت مادربزرگ از خدابیامرز شوهرش که چرا اونو  نمیبره پیش خودش..

پیاده رفتیم مزار یا قبرستون یا گورستان...روز پدر و عید هست. شیرینی و حلوا اونقدر بود که هم خوردیم و هم بردیم.

شب رفتیم خونه . مامان و بابا خسته و من انگار خسته تر.

تا صبح که پاشدیم و ظرفهای دیشب رو شستیم. بچه ها تخم مرغ اب پز زدن و رفتیم طرف مادرشوهر

عکسهایی از دانشگاهی که هفت سال تا ۸۶ اونجا بودم

به هوای اقاقیا رفتیم که دیگه فصلش نبود ظاهرا. رفتیم سمت تونل درختی مسیر خوابگاه

 و در اخر ناهار با حضور پررنگ پسر عموها و دخترعمو

عصر برگشتیم خونه. یا پلو مرغ و سبزی خوردن وماست دلال زده و سبزی فریزری و الوچه

سه چهارم راه بچه ها خواب بودن.

وقتی رسیدیم قفل خونه رو نتونستم بدون کمک تاسیسات بیمارستان باز کنم. ابگرمکن خاموش شده بود و یکی از گلدون هام هم چپه شده بود. به خاطر باد و سرمای ناگهانی بهاری.

شب بخیر

 

پسندها (2)

نظرات (0)