مرداد ما (91)
پارسای من سلام. بابا حامد تعطیلات عید فطر رو اومد خونه( از سربازی). دیگه از ددر رفتن و بازی کردن سیر سیر شدی. چهارچرخه ات رو بردیم تو پارک طولی احمد اباد . نه میذاشتی رو نیمکت بشینیم و نه به لوازم ورزشی نزدیک شیم. میگفتی فقط دنبال هن هن سواری من راه بیافتین. چند بار خواستی بری نزدیک خیابون که با تلاش های نفس گیر بابایی و گریه و زاری شما برگشتیم خونه. نشون به اون نشون که تمام لباس های من و بابایی دایما خاکیه. یه تی شرت ابی هم برات خریدیم که فی الفور پشیمون شدم. اخه خیلی استقلالی میزنه (به نفع بابا). خیلی از کلمات رو تکرار میکنی ولی اونقدر از همسن و سالات عقب تری که باید صبر کنم تا بیشتر راه بیافتی و مفصل تو وبلاگت بنویسم...
نویسنده :
مامانی
18:04