سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

جوجو چی هم هم کرده؟

جوجو ا چیسی خوده... اخ کن...اخ کن...تخ ..تخ.... ت   مامانی ...مامانی...بیا بفین جوجو چی هم هم کرده.... الانه درش  میارم ...   اخه چلا هچی اشخال میفینی هم هم میکنی جوجو ...
5 شهريور 1390

پارسا جونم تب كرده

گل پسرم چرا اينقد بيحالي.. نق ميزني... ديروز عصر متوجه شدم عزيز دلم دستات داغه.... يه كم بعدش كل بدنت داغ شده بود... زمستون پيش 2-3 باري سرما خوردي و يه كم تب كردي ولي زود خوب شدي و تازه ميدونستم دردت چيه. ولي الان تمام شب پاشويه ات ميكنم و به زور استامينوفن بهت ميخورونم.. يه كم بهتر ميشي ولي دوباره تبت برميگرده. همش هم نق ميزني.. كمتر ميخندي.. كمتر ميخوري و بي حالي فكر كنم به خاطر دندونات باشه. پس چرا 6 تا دندون قبليت بدون تب در اومد؟ الان 2 روز گذشته. پسر گلم نكنه جاييت عفونت كرده؟ مثلا گوش هات؟؟  امروز 24 ساعت سر كارم و به  پرستارت سپردم پاشويه ات كنه و دارو هاتو بده... فردا اگه تب ادامه دا...
3 شهريور 1390

یک روز تعطیل با نی نی

شب شیفت بیمارستان بودم و بسی دلتنگ کودکم.... پس با خود عهد بستم که فردا که تعطیل است دربست در اختیار نی نی باشم....                                             صبح که رسیدم خونه پارسا رو صحیح و سالم از پرستارش تحویل گرفتم و تا میتونستم بوسش کردم. با صبر و حوصله سوپش رو گرم کردم و یه قاشق دست خودش دادم و یکی خودم گرفتم. مادر جون یه کاور غذاخوری خوشگل گرفته، تنش کردم و پارسا تا میتونست تمرین با قاشق غذا خوردن کرد. ...
2 شهريور 1390

بابایی جونم... زودتر بیا

بابایی جونم  تو رو خیلی دوست دارم. اخر هفته ها که میای اینقده خوشحال میشم که نگو. ولی  نه اینکه همش مشغول بازیگوشی ام زمان زود میگذره...خیال میکنم صبح رفتی و شب اومدی... مامانی همش "تازه های منو "برات تعریف میکنه  بعد تو هم قربون صدقه ام میری. با هم بیرون رفتنو خیلی دوست دارم چون با دستای قوی منو بغل میکنی تو خیابون و من بغل رفتن و اطراف رو تماشا کردنو خیلی دوست دارم. حتما بایدبیای تو اطاقم دراز بکشی تا من هم خوابم ببره  وگرنه اوهون اوهون میام دنبالت ... مثلا اونقد میکوبم به در دسشویی تا بیای بیرون بغلم کنی. دیشب یهوری از خواب بیدار شدم چه مزه ای داشت اومدم سبیلتو کشیدم بعدشم سرمو گذاشتم رو شکمت و تا م...
31 مرداد 1390

پارسا ميره اب بازي

                     مامان رفته تو حمام                 نی نی رو برده همراش      مامان تا دوش باز کرد                 نی نی صابونو برداش    صابون که لیز لیز بود                 از دست نی نی افتاد   سرخورد و رفت و رفت تا &nb...
29 مرداد 1390

کانال رو عوض کن پارسا

سلام گل پسرم... این روزا خیلی بازیگوش شدی. هر روز هم یه کار تازه میکنی که کلی باعث ذوقم میشه. مثلا صبح که بیدار شدی و 4 دست و پا اومدی تو هال کنترل تلویزیون رو گرفتی ، بردی بالا سرت سمت تلویزیون و به دکمه اش با یه انگشت فشار دادی... کانال رو که عوض میکنی شدیدا احساس رضایت مندی میکنی... قبلا قاشق رو میکوبیدی ته کاسه ات ولی حالا دسته اش رو میگیری و با گودی اش غذا رو میگیری ولی هنوزم تا به دهنت برسه چیزی توش نمیمونه و همشو چپه میکنی. عزیز دلم به جای اینکه با کله و 2 تا دستات از تخت ما بیای پایین دیدم که لبه تخت نشستی و  پشتت رو کردی سمت پرتگاه ، روتختی رو با مشتات گرفتی و اروم پاهاتو به زمین رسوندی...به قول بابایی ادم بیشتر رفتاره...
29 مرداد 1390

پارسا و چمن

    سر کوچه مون يه فضاي سبزه که اکثر غروبا با پارسا ميريم هواخوري. البته ني ني توي کالسکه و من پياده. گاهي ميخواد بغلش کنم ،اونوقت منم ميگيرمش جلو تا کالسکه خالي رو هل بده از تو بغلم. حيف که دو تايي ميريم وگرنه اونم عکس جالبي ميشد. اين دفعه تصميم گرفتم ني ني رو برا اولين بار بذارم رو چمن... تقريبا اطمينان داشتم که پسرم سريع يه دسته از چمن رو ميکنه و ميذاره تو دهنش    بر خلاف انتظار پارسا دستاشو مشت کرد رو هوا.. قيافش شبيه ادمايي شد که اجيشون شده.. و خواست برش دارم و حتي ميخواست گريه کنه.. خلاصه اصلا خوشش نيومد ...
29 مرداد 1390