سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

پارسا و ايينه شناسي

 چه جوري يه ني ني با مفهوم ايينه اشنا ميشه؟ پارساي من 6 ماهه بود. رفته بوديم شمال عروسي عمه جون... چشمتون روز بد نبينه.. اين پسر ما چه شب حنابندون و چه شب عروسي تو سالن يه ريز گريه کرد. من  کلي اسپند با خودم برده بودم، نه اينکه تو خونه اروم بود و يه ريز ميخنديد گفتم چشمش نکنن... ولي با اين گريه ها همه دلشون برام سوخت که تنهاي چه جور از پسش برميام!!! ماجرا از اين قرار بود که پسرم تو ارامش و دور از سروصدا بود و در واقع از شلوغي و ازدحام وحشت کرده بود، وقتي ميبردمش بيرون سالن يا تو اطاق تعويض لباس ساکت ميشد... مامانم هم که همش بغلش ميکرد ميبرد بيرون تا ساکت بمونه. در اينجا بود که پسرم ايينه را کشف...
16 مرداد 1390

تو اسمونا

روزهای  اخر 2 ماهگی پارسا بود. مامانم چیزی نمی گفت ولی از  رفتارش با نوه اش  میفهمیدم که از اماده شدن ما برای رفتن از پیششون خیلی ناراحته.  یادمه صبح زودی که راهی فرودگاه شدیم چه غمگین نگاهمون میکرد.  اين هم عکس هاي از خونه مادرجون و پدرجون..نيني من چه اخمو!!!   پدرجون و مادرجون عاشق نيني ما   پارسا تو اطاق مجردي ام تو خونه پدري   پسرم با کلي کتاب معرفت شناسي دايي جون عمو من و پارسا و پدر جون رو رسوند فرودگاه. کلی از ساک و وسایل رو شوهرم قبلا برده بود. پارسا تو فرودگاه زل زده بود به مانیتور بزرگ راهنمای پرواز. حتما تو دلش کلی...
15 مرداد 1390

اولین غلت زدن

  وقتی نی نی پارسا تلاش میکرد اولین ملق زندگیشو بزنه ، مامانش دوربین به دست تشویقش میکرد. این اتفاق تو 4 ماهگی افتاد. بلافاصله گلهای قالی توجه اش رو جلب کرد... و من گفتم:  طبق قانون جاذبه اب دهنت دیگه میریزه پایین. اینجا اولین غلت نی نی ماست و از اون به بعد نی نی ما به ندرت به پشت میخوابید و جالب اینکه از همون اولین غلت سعی میکرد خودشو بکشه جلو پستونکش رو بگیره .... که البته تا چند روز بعد این کارو کرد و میتونست جغجغه هاشو که از دسترس اش دور بودن به چنگ بیاره.   من بالای سرش رو تختمون چند تا اسباب بازی سبک میذاشتم و نی نی سحرخیز ما که بلافاصله چشماشو باز میکرد ملق میزد ...
15 مرداد 1390

بگو

    در حالی که سرشار از لذت مادر بودنم، در انتظار معجزه کلمه "مامان"  از حنجره نوپای کودکم بسر میبرم.... حتما روزی مادرم هم چشم و گوش وجودش به اهنگ کلمات کودکی ام بود.                                                             ...
15 مرداد 1390

زردی من از تو

پارسا 5 روزه بود. بابایی مجبور شد برگرده شهرستان و من شمال خونه بابام بودم. اون روز نی نی رو بردیم ازمایش تو بیمارستان اطفال.  جواب ازمایش زردی بود 17 و باید بستری میشد و شد. انگار تمام دنیا رو سرم خراب شده بود. کنار بخش نوزادان اطاق شیردهی بود که دورتادور صندلی گذاشته بودن هر 2ساعت و نیم به مدت نیم ساعت بچه ها رو میدادن بهمون. وجود مامان های دیگه که هم درد بودیم  بهمون ارامش میداد. خونه مادرشوهرم نزدیک بیمارستان بود و من به اونجا نقل مکان کردم. با وجود درد شدید جای سزارین از صبح بدوبدو میرفتم بیمارستان چون اگه 5 دقیقه دیر میکردیم به بچه های گشنه شیرخشک میدادن.   اخرین نوبت شیردهی هم 10 شب بود و من گ...
12 مرداد 1390

بابا و ني ني

بابايي و ني ني گاهي با هم تنها ميمونن و بابايي به روش هاي جديد ، جالب ، ساده و گاهي محيرالعقول ني ني رو سرگرم ميکنه. ني ني بابايي رو خيلي دوست داره و خيلي بهشون خوش ميگذره چون بعضي کارهاي ممنوعه منو در غياب من انجام ميدن اين عکس مال 6 ماهگي پارسا هست که هنوز تعادل ايستادن نداره... و باباش سرگرم اش کرده تو يه روز بهاري و باروني           اينجا هم چند روز پيش هست که بابايي تو اطاق ني ني بوده،يه هلو خورده نميدونسته هسته اش رو چي کار کنه... تا اينکه... اي کي يووووووو ...سان     هسته ميوه کجاست؟؟؟   ...
11 مرداد 1390

ماه مهماني خدا

حلول ماه مبارک رمضان گرامي باد آمد رمضان و عید با ماست قفل آمد و آن کلید با ماست                                 اولين ماه رمضون با حضور ني ني نازم تو زندگي                                  پارسال ماه رمضون پسرم ماه 8 و اول ماه 9 جنيني رو ميگذروند.             ...
11 مرداد 1390

ني ني نانا کرده

پسر کوچولو این روزها چی کار میکنه؟ تا حالا پشت در اتاقش می نشست  و گريه میکرد که بیشتر لای در رو باز کنم بره تو هال.... از دیروز یه کم در رو باز میکنه و یه کم خودشو میکشه عقب واینقدر این کارو تکرار میکنه تا در باز میشه و بعد از ته دل لبخند میزنه و د برو.... ديگه اينکه نميدونم تو حموم  چي کار کنم.. اخه وقتي رو سرش اب ميريزم اذيت ميشه از تو وانش بلند ميشه... يواش هم اب ميريزم تحمل نميکنه؟؟!!   ديروز اونقدر بازي کرد که خودش خوابش برد... کم پيش مياد خودش بخوابه پارسا در حال به هم ريختن اسباب بازي ها رو باب اسفنجي خوابش برد       باب اسفنجي بعد از بالش شدن ...
11 مرداد 1390

عاقبت دلتنگي

سلام نی نی نازم. از صبح که اومدم سر کار تا حالا که ١ ظهره دلم برات یه ذره شده... بدتر اینکه تا فردا ظهر هم باید بیمارستان بمونم . تو هم مجبوری تو خونه پيش پرستارت بموني   تو رو خدا ميبيني.... مشغول نوشتن پست بودم که بابايي زنگ زده که ميخوام برم سر کار، پرستار بچه نيومده..... ( اينجانب در شهر غريب مشغول تحصيل يکي از شاخه هاي پزشکي هستم و هيچ فک و فاميل و اشنايي هم ندارم)....... هر چي زنگ ميزنم پرستاره گوشي اش خاموشه؟؟!!! پارسا تو 4 ماهگي اش دو هفته اي تو مهد بيمارستان بود...فوري زنگ زدم مهد پشت بخش قلب.. گفتم که بچه ام قبلا اينجا پرونده داشته.ميتونم بيارمش؟  گفتن ميشه. تند تند يکي از د...
9 مرداد 1390