سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

نیمه تابستانه 94

پسر نازم.. الان 4 سال و 9 ماه سن داری پر از سوال و کنجکاوی و پر از انرژی و محبتی همنشین و همصحبت دوست داشتنی منتو این جای غریب مشتاق به دنیا اومدن خواهرت کاملا بهش ابراز علاقه میکنی اخیرا مرتبا اصرار میکنی باهات بازی کنم و منم ناشی از خستگی و بارداری حوصله چندانی ندارم ولی اونقدر اصرار و تمنا میکنی که راضی میشم... الان ولی کاملا فهمیدم چیکار کنم تا هر دو راضی باشیم. با اولین خواهش تو برای بازی کردن من میپذیرم چون فهمیدم با حدود کمتر از یکساعت وقت گذاشتن کاملا راضی میشی و تا آخر شب کاری به کارم نداری و کنارم نقاشی میکشی و کارتون میبینی یا با هم کتاب تمرین کار میکنیم و ... این روش واقعا خیالم رو راحت کرد و دیگه به خاطر اصرارهای ...
29 تير 1394

ماهی کوچولو

ماهی قرمز کوچولو که برای عید 4 سال قبل خریده بودیم  و 4 سال مهمون هفت سین ما بود خیلی ناگهانی مرد.. به پیشنهاد پارسا مراسم گرفتیم براش و خاکش کردیم   البته عکسهای پسر با ژست و لبخند بود که وقتی بهش گفتم چرا اینقدر خوشحالی ؟ این ژست ناراحت رو گرفت ...
25 تير 1394

تابستانه

سلام گرم تیرماه بسیار گرم که تا اواخر شب نمیشه پا از خونه بیرون گذاشت با ماه رمضون و یه شکم قلمبه و کشیک های روز درمیون بازیهای خونگی و فوتبال دستی و نقاشی و کارتون سرگرمی پسر یکی یه دونه من ...
25 تير 1394

دکتر...سلااام

پارسا: توووو بدن آدم گوشت هست استخووووون قلب مغز ستووووون لاله گوووووش میدونی تو دماغا چیه؟ پوست    رنگ کرمی مثل اینجاها (اشاره به پوست دستش) خونا میدونی کجان؟ تو شکم  تو گردن پاااااا دست هرجا تیر بخوره خون میاد هرچی وارد بدن میشه باعث مریضی میشه مثلا قلب میشکنه میرن دکتر آدم کلید بخوره مثل بازی تو تبلت ام باید بره دکتر آب و نمک میریزن توش به آدم وصل میکنن بهش میگن سرم بعد یکی میاد پنبه میذاره و چاقو میزنه اونجاهارو میبره و کلید رو درمیاره و چسب میزنه (مراحل بازی تبلت) میکروب بخوریم کجاااا میرن؟ تو دندونااااا دندونا رو سوراخ میکنن . میزن تو آآآااااا...
11 خرداد 1394

یه روز عادی در ده خرداد 94

امروز یه روز خیلی عادی بود مثل دیروز 52 درجه نبود. ولی همچنان گرم   طبق معمول پارسا بدون تحرک کنار پرستارش مشغول تبلت یا نقاشی فردا میخوام ببرمش سمت فک و فامیل هوایی تازه کنیم گرچه ترجیح قلبی ام اینه که بشینم زیر کولر خونه و جنب نخورم از جام     القصه روز با کلافگی و شب با آشپزی و شستن لباس ها و یه کم کتاب خوندن و موبایل بازی گذشت . پارسا هم نق و نوق که خودت هرچی دوست داری درست میکنی و من املت دوس ندارم... در سوییت هم بسته نمیشه مگر اینکه دو قفله اش کنم یا سطل زباله و صندلی بذاریم پشتش حالا 11 و نیم شب یادم اومد به گلدون هام آب ندادم پارسا تو جارچوب در ایستاد و من مشغول فواره کردن آب روی ...
11 خرداد 1394

چسب_کاغذ-قیچی

یه کتاب با قیچی و چسب اوردم پسری ذوق زده اومد جلو کتاب رو باز کردم تا براش توضیح بدم چیکار کنه نذاشت دهنمو باز کنم. فوری گفت: میدونم... اینها رو قیچی میکنم. کارای خوب رو میچسبونم سبز..کارای بد نارنجی با تعجب گفتم مگه قبلا داشتی از اینها؟ گفت : خب معلومه که کار خوب سبزه..کار بد و ممنوع قرمز و نارنجی من: پارسا: کتاب: ...
31 ارديبهشت 1394

تولد طلوع

17 ادریبهشت 94 خواهرزاده کوچولوم یکساله شد اولش نمیخواستیم بریم. دوساعت راه تا اونجا با این وضعیت من و برگشتن هم سخت بود ولی بعد که عمه پارسا زنگ زد و برا ناهار همون روز دعوت کرد باعث شد تولدش هم بریم. چون خونه شون دقیقا نیمه راهمون بود و هم استراحتی میکردم و هم پارسا با پسرعمه اش بازی میکرد واقعا هم بازی کرد و به زور 6 عصر راضی اش کردم بریم خونه خاله اش تو راه خوابید و وقتی رسیدیم سیرخواب نشده بود و بداخلاق و تخس بود شام مفصلی هم از ماهیچه و کباب و مرغ و انواع دسر تهیه کرده بودن من یه بلوز کوچولو براش خریدم طلوع خاله..امیدوارم سالهای سال سالم وخندون باشی   جای برادرزاده های گلم خالی بود &nbs...
31 ارديبهشت 1394

دخترونه 1

این اولین عکس دخمل من هست برادرش فعلا  ارتباط خیلی خوبی باهاش  داره از رو شکمم بوسش میکنه و باهاش به زبون د د د ب ب ب صحبت میکنه ازم میپرسه که خوابه یا بیدار میگه نی نی بیاد تا من و تو تنها نباشیم الان اواخر 5 ماهگی جنینی رو میگذرونه. اوایلش سخت و با بیحالی شدید و نفخ و خونریزی تهدید به سقط همراه بود حالا خیلی بهترم اولین چیزی که به نیت اش خریدم 6 تا پیش بند رنگی بود یادمه برا پارسا اول کتاب خریده بودم برای اسم اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم. پارسا یه مدت میگفت پرنیا گلسا - محیا ..... نمیدونم! گاهی میگم کاش خواب نما بشم! دخترم ایشالله  مثل پسرم متولد ماه مهر میشه. مشهد- 19 تومن- پا...
30 ارديبهشت 1394

شیرین بیان چهارساله

  مامانی بعدا یه دوطبقه بسازیم طبقه پایین تو و بابایی باشین با یه آشپزخونه بزرگ برای ما غذا درست کنین بعد هر وقت بابایی رفت سر کار (به خیالش تا آخرالزمان باباش هفته ها میره شهر دوری برا کار مثل الان) ما میایم پیش شما... بهش میگم تو هم بزرگ میشی و زن میگیری و همه تون نی نی میارین میگه: اوووووو  جزیره که پر میشه .جا نمیشه (منظورش کره خاکی!!!) میگم خب آدم بزرگا هم پیر میشن و میمیرن و جا میشه میگه: اگه پیر شدی و مردی بگو مامانت یکی مثل شما رو به دنیا بیاره بعدش میگه بسه دیگه این حرفا رو نزنیم .................................................................................................... صحنه ...
30 ارديبهشت 1394