سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

قم و کاشان...دریا و بندر

هفته اخر اردیبشت سال ۹۵ یه مسافرت کوتاه به قم و کاشان چهارشنبه۲۲ ام: وسایل تو یه ساک جا شد و رفتم ویزیت مریض ها. امسال زمستون تا اردیبهشت و حتی خرداد امتداد پیدا کرده. مهسا رو بردم حموم .نمیدونم تقصیر من بود یا پرستار بچه ها که در بسته شد و موندیم بدون سوییچ و تلفن. معطل شدیم تاسیسات اومد. خلاصه با دو تا فسقلی مون راه افتادیم. دو سه ساعته رسیدیم خونه مامان اینا. یه لوبیا پلو خوردیم (البته پارسا در حد دو قاشق) با خواهرم و طلوع و مامان بابا راه افتادیم. جاده فیروزکوه تو این فصل پر از گلهای وحشی و شقایق بود.به خاطر نمایشگاه کتاب هم خوردیم به ترافیک تهران. خلاصه ماجرا پاسی از شب گذشته بود رسیدیم خونه دایی وحید که با دو تا فسقلی هاش د...
6 خرداد 1395

اخر هفته خود را چطور گذراندید؟

۵ شنبه که اب خونه قطع شد تصمیم فی البدایه گرفتم برم خونه پدری... سریع مخلوط لباس گرم وخنک جمع کردم وبه قول پارسا اتیشش کردیم و راه افتادیم. هوا خیلی خوب بود و بچه ها به جز یه کم نق نق مهسا برای خواب اذیت نکردن. برادرم رفته مشهد اعتکاف و خواهر کوچیکم هم اعتکاف بود. مامان و بابا روزه داشتن و شام کلی دوستای مسجدی بابا خونه شون دعوت بودن. اول اردیبشت بود و سالگرد پدربزرگم. برا همین یکسره رفتیم روستا. خیلی گرسنه بودم و با پلو ماست دادن به مهسا و اجرای فرمایشات پسر مبنی بر تکه کردن گوشت محلی نفهمیدم پی خوردم. تا اخر شب حونه مادربزرگه بودیم و پارسا و پسرعمه ام اونقدر بازی کردن و دویدن که خستگی از نوک پاهاشون چیکه میکرد ولی بازم ارووم قر...
5 ارديبهشت 1395

عطر بهار نارنج

یک جمعه بهاری که سه نفری بودیم ومثل همیشه اصلا حس خونه موندن نبود و یه گشتی تو محوطه زدیم تصمیم گرفتیم بریم پارک بهار نارنج جمع کنیم به نیت گردبند کوچولو. مثل همیشه به اولین درختی که رسیدیم افتادیم به جونش و بچه به بغل یه کم بهار جمع کردیم بعد متوجه شدیم که ای دل غافل داخل چمن پارک بسی درخت نارنج پر از شکوفه هست. پارسا رفت یه کم بازی کرد و بعد حصیر اورد تو علف ها با نینی نشستن ومن هی درخت بتکون وهی شکوفه جمع کن ... خوشبختانه خلوت بود اون موقع و فقط یه خانمی با دو تا بچه اش بودن که هی من رو به حرف میگرفتن. دخترش همسن مهسا بود والبته تپل تر وپرسرو صداتر و ژله ای رو که من به خاطر غیربهداشتی بودن به پارسا هم نمیدم با ولع میخورد. بعد ...
5 ارديبهشت 1395

پسمل پنج سال و نیمه

پسر نازم تو این سن هم خیلی بانمک و نازه. از حرفاش و کارهاش گاهی میخندم و گاهی غافلگیر میشم وگاهی دلم ضعف میره براش با خواهرش جوره و برای نگهداریش باهام همکاری میکنه. مخصوصا الان که دختر هم هرحا بخواد میره و به رفتار داداشش عکس العمل نشون میده پارسا چون اصرار داره ۵ شنبه ها بره مهد چون تکرار و تمرین ندارن. نمیدونم چرا تو مهد اینقدر حوصله بچه ها رو با اموزش خشک سر میبرن بعد از دیدن فیلم پارک ژوراسیک یک هفته ای با دایناسوراش بازی میکرد و نقاشی دایناسور میکشید و حتی برنامه ریزی نفرات و اهن الات میکرد تا یه دایناسور اهنی بزرگ بسازه. خیلی جدی! هر شب وسط سریال یوسف پیامبر خوابش میگیره و میگه مامان فردا برام تعریف کن چه انتفاقی افتاد ( ا...
5 ارديبهشت 1395

نوزده به در

روزهای فروردین تند تند میگذرن روزهایی که خیلی خسته ام و روزهایی که بهترم و میشینم وبلاگ اپ میکنم یه روز که ساعت سه از بیمارستان رفتم خرید و چهار برگشتم. هوا باد بود و رفتیم بادبادک بازی. بعدش به سم زد اتاق پارسا رو مرتب کنم. چشمتون روز بد نبینه. مثل محیط اگار قلمبه قلبمه کپک زده بود همه جا. زیر تخت خیس و زیر فرش سیاه و بدبو.فرش رو انداختم بیرون وشروع کردم به سابیدن و جارو زدن و جابجاد کردن وسایل. بعد هم چون قول داده بودم با کمک پارسا چیکن استرانوگوف درست کردیم و خوردیم. بچه ها خوابیدن. منم دوش گرفتم و تا صبح زیر پتو لرزیدم و کابوس دیدم. عکسها رو اخر مطلب میذارم چهارشنبه بعد تعطیلات مامان و بابام و طلوع دخترخاله بچه ها اومدن. ۵ شن...
21 فروردين 1395

اولین نوروز ۴ نفره

ساعت ۸ صبح بابل بودیم که سال تحویل شد. اولین نوروز چهارنفره ما بود پسرکم ذوق هفت سین داشت. پرستارش هفت تا تخم مرغ محلی اورد و نشستیم با هم رنگش کردیم   دختر نازم روز چهارم عید شش ماهه شد   عکس های روستا با خاله و دایی زاذه ها در اولین روز فروردین امسال از مهمونی دوره ای خبری نبود. اغلب ابری و بارونی و سرد بود. یه روز رفتیم دریا و یه روز هم رفتیم جنگل نور سگ سگ کردیم و برگشتیم عکس قشنگی گرفتم نیمه دوم عید انکال بودم و برگشتیم به گلستان گردی. تو یه روز ابری افتابی از جاده مرزی رفتیم مراوه تپه. راهش دشت های بکر و پر از تپه های ماهووری بود. پارسا میگه مراوه...
21 فروردين 1395

آخرین هفته اسپند ۹۴

آخرین هفته سال سرد و بارانی بود به خستگی از خرید و خانه تکانی مختصر و سرماخوردگی گذشت. و همچنین سر خوردن من از پله های خیس باعث دردهایی شد که احتمالا تا سال دیگه هم خوب نمیشه دومین دندون جلوی پایین مهسا در حال پاره کردن لثه های پایین هست. سرلاک گندم و خرما میخوره ومیگه هممممم پسری هم با شیرین زبونی و بداهه گویی هاش باعث لذت وخنده من میشه پارسا میگه: مامان تو خردیبهشت گلها زیاد میشن ( احتمالا مخلوط خرداد و اردیبهشت) تو محوط یه فروشگاه باز شده. یه بار پسر رو فرستادم مایع ظرفشوویی و یه بیسکوییت بخره ...برگشته میگه مایع گلی ندارن. میگم هرچی داشتن بگیر.... رفته با ماکارونی مانا و چند تا بیسکوییت و شکلات برگشته یه روز دیگه ...
29 اسفند 1394

نقاشی های مهدکودک

پارسا جان برخلاف خونه که نقاشی ها رو با خودکار و بدون رنگ میکشه تو مهدکودک خیلی بهتره اکثر نقاشی های پسر توسط یک امضا و آفرین بزرگ از مربی اش تقریبا تخریب شده بود. مثل نقاشی بالا نقاشی هتل ترانسالوانیا کارتون مورد علاقه اش   نقاشی های ۵ سال و اندی ...
28 اسفند 1394

دندون نی نی مهسا

۱۶ اسفند وقتی مهسا جون حدودا ۵ و نیم ماهه بود تیزی دندونش رو لمس کردم. ذوق ملنگ شدم بینهایت. دیگه نمیتونستیم بگیم کچل بی دندون... یا اینکه مهسا بی دندون..افتاد تو قندون دخترک کوچول موچول من بی سر و صدا دندون دراورد. البته اگه بی اشتهایی و اب دهان ریختن و دست تو دهان گذاشتن چهل پنجاه روز اخیرش رو ندیده بگیریم. این هم عکس دندونش. البته دندون ناناز من از انچه در عکس میبینید به شما تیزتر است ... و در لمس کاملا برجسته و تیز این رو هم بگم که هنوز کم شیر میخوره..فرنی رو بهتر از سوپ میخوره. سرفه هاش بدتر شده و شروع کردم به دادن کواموکسی کلاو و اینکه امروز دو بار اسهال شد.مرتب دستهاش و پستونک و دندون گیرش رو میشورم. اقااااا.....
21 اسفند 1394

ما تو شکوفه ها

این بهار ششمین بهار پارسا و اولین بهار مهسا هست امروز بیست و یکم اسفند مصادف با اغاز سال نو تورکمنی رفتیم محوطه عکس بگیریم هوا عالی و ابری افتابی با کمی بادپراکنده بود پسر که از همون اول اتمام حجت کرد که عکس ممنوع! لباس گلگلی و تور صورتی سر مهسا کردم و به نیت عکس و البته هواخوری رفتیم بیرون.پارسا نهایت عدم همکاری رو تو عکس گرفتن انجام داد. میگفت زنبور نیشم میزنه و اینک شما عکس بگیرین من یادگاری نگاه میکنم ! دیگه با التماس و تهدید یه دو تا عکس گرفت اینجا هم بدون اطلاع ازش عکس گرفتم. داشت رد نورانی رو زمین رو دنبال میکرد تا به حلزونش برسه از دختر هم بگم که هر ژست و پوزیشنی میگرفت جز اونی که من میخواستم و  پ...
21 اسفند 1394